دراز کشیدهام روی تخت و خوشحال نیستم حتی با وجود اینکه جیبورد نصب کردهام و نیمفاصله دارد.
من گرمم است و اینها گرمشان نیست.
تازه از تهران برگشتهام و در تهران خیلی خوش گذشت.
دوستم و آن یکی دوستم را دیدم.
در تهران یک غلط خوبی کردم و کاری که سالها بود دوست داشتم انجام دهم را تحت تاثیر حرفهای دوستان بلاخره انجام دادم. بعدش به گه خوردن افتادم. ولی واقعا ارزشش را داشت. هنوز منتظرم سین کند و جواب دهد. میدانم این کار را نمیکند، و بیخود منتظرم. خب حالا کار دیگری ازم برنمیآید.
هنوز به او فکر میکنم. خیلی شدید. شدیدتر از هر وقت دیگر. اصلا یکی از دلایلی که فکر میکنم اشتباه میکنم همین است. من از نظر روحی آنقدر ضعیف شدهام که او را برای خودم بالا بردهام. شاید از ضعف احساسی من نشئت میگیرد. شاید هم احساساتم درست است و او واقعا همان است که در فکر من است.
یادم نمیآید در زندگیام هیچوقت هیچکس را اینقدر زیاد و اینگونه دوست داشته باشه بوده باشم. او و البته رفیقم.
راستش مورد عجیبی به نظر میرسد ولی واقعا عجیب نیست. در عمل خیلی هم منطقی است. الان رفیقم را بیش از اندازه دوست دارم. آنقدر که هربار به او فکر میکنم گریه میکنم. بخش گریهاش غیر منطقی شاید باشد، اما بخش علاقه خیر. واقعا هیچکس اینقدر درست نبوده. منظورم از درست دقیقا درست است. شاید بپرسید درست بهعنوان صفت یک انسان چه معنیای دارد. منظورم لترالی «درست» است. همانطور که خودم درست هستم.
آن یکی رفیقم اما من را راه داد به خانهاش. و رفتن من به تهران را میسر کرد. او آدم عجیبتری است. ولی واقعا من را دوست دارد و من واقعا دوستش دارم. صد البته به او نیاز دارم. و او اخیرا خیلی کمکحال من است. با حرفهایش. و البته اصرارِ خوبش به انجام همان کار کذایی.
اینجا در نوشهر همیشه گرمم است. لامصب.
اینجا با آدمهای ناخوشایندی همصحبت و همکار هستم. سکسیست هستند و به سکسیست بودنشان افتخار میکنند.
من را به خاطر انجام کار درست (راستگویی، آشغال نریختن، دانشاندوزی و...) مسخره میکنند.
در یگان همه با من بد هستند زیرا نمیتوانم غیبت کنم. یا پشت سر دیگران حرف بزنم.
راستش هیچوقت به اندازه الان حس نمیکردم که لزوما کار درست را نباید انجام داد. این جدیدترین و عمیقترین بحران من است. و من یک آدم خیلی بحرانی هستهام.
پ.ن. این وضعیت حداقل نُه ماه دیگر ادامه دارد.
پ.ن.۲. بعد از این نُه ماه وضعیت بدتر خواهدشد.