۱۳۹۷ تیر ۱۵, جمعه

ساکس

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن؟ زندگی را به عشق بخشیدن؟

آمده‌ام خانه. مرخصی پایان‌دوره. فکر کنم نصفش گذشته و نصفش مانده. بعدش باید بروم و چند روز دیگر خدمت کنم و امضا جمع کنم و تسویه کنم. ولی معلوم نیست چه.

خانه کیف می‌دهد. ولی نه آنقدر. قدیم‌ترها بیشتر کیف می‌داد. الان از یک طرف استرس‌های بی‌خود می‌آیند و از طرف دیگر فکر و خیالات مربوط به آینده و از طرف سوم مشکلات جامعه و از طرف چهارم مشکلات خانواده و از طرف پنجم گیر و گرفت‌های خانوادگی. که این آخری را بهتر از بقیه می‌توانم هندل کنم. شما به هَندل چه می‌گویید؟ ایه ایه ایه... کیر خر!

فعلن دارم فیلم می‌بینم. و سریال. کاپتان سوباسای جدید را هم. که عجیب است. فیلم‌ها اما هنوز کیف می‌دهند. در واقع تنها بخش زندگی‍ست که هنوز کیف می‌دهد و مرا بیش از پیش برای تصمیمات قبلی‌ام استوار می‌کند. فیلم واقعن چیز عجیبی است. می‌دانید چیست؟ راستش هنوز هم کشف نکرده‌ام که چیست. که مرا جذب می‌کند یا نمی‌کند. اینش عجیب‌تر است به‌واقع. و البته کار را سخت‌تر می‌کند. یک بار داشتم فکر می‌کردم که شاید در نهایت بعد از سربازی آنقدر بنشینم و فیلم ببینم تا بمیرم. این تنها کاری است که از من برمی‌آید. دروغ گفتم یک بار نبود. درواقع یک بار بود ولی همین الان بود. 30 ثانیه‌ی پیش این موضوع به فکرم رسید. در هر حال که در هدفم موفق نمی‌شوم، پس خیلی هم بعید نیست.

مادرم نمی‌دانم چه‌اش است که شل کن سفت کن راه‌انداخته. یک بار می‌گوید باید زن بگیری، یک بار می‌گوید هرطور خودت راحتی. باز می‌گوید باید زن بگیری و باز بار دیگر می‌گوید به من مربوط نیست. شاید این دو نظر از دو فرد متفاوت می‌آید و مادرم یک خواهر دوقلو دارد که از ما پنهان کرده؟ شت!

پدرم خسته‌تر از همیشه است. ولی عجب روحیه‌ای دارد. به نظرم از گذشته‌ی زندگی‌اش می‌آید. بچه که بوده آنقدر سختی کشیده و آنقدر کم‌توقع و البته آنقدر شریف است که بیخیال چشم‌داشت شده و فقط دارد تلاش می‌کند که زنده بماند/زندگی کند. یک اتفاق جالبی افتاد چند روز پیش که برق رفته بود. دیدمش روی تختش دراز کشیده و با گوشی ور می‌رود. با اسمارت‌فونی که مال من بود و وقتی خواهر‌زاده‌ام گوشی‌اش را به من داد من داده‌بودمش به پدرم. شاید آن اوایل (یعنی چند ماه اول) چند هفته یکبار هم به آن سر نمی‌زده، الان نشسته با گوشی ور می‌رود. کسی که همه‌ش می‌گفت نمی‌توانم با گوشی هوشمند کار کنم.

کاش پول داشتم برای هرکدامشان یک گلکسی اس 9 می‌خریدم.

یک عدد بستنی معجون کاله گنده خوردم، اذیتم کرد. پیر شده‌ام. خاک بر سرم.

راستش نه‌تنها خل‌تر شده‌ام، که پیرتر هم شده‌ام. نشانه‌های زیادی از پیری را در خودم می‌بینم. و خب واقعن از این اتفاق راضی نیستم. هنوز حتی سرِسوزنی به هیچ‌کدام از هدف‌هایم نزدیک نشده‌ام. شانسش را هم نداشته‌ام. ازین به بعد آیا می‌شود؟ معلوم است که نه. کسخلم؟

نمی‌دانم با زندگی‌ام چکار کنم.

پ.ن. اوه جام جهانی‌ست. که به کیرتان.