۱۳۹۸ مرداد ۱۶, چهارشنبه

هر روز ناخودکش‌تر از دیروز؟

چرا دارم با گوشی تایپ می‌کنم؟ زیرا لامپ‌ها خاموش است کیبورد لپ‌تاپ دیده نمی‌شود. من با سن خر و سال‌ها تجربه کار با لپ‌تاپ و ادعایی که کون خر را پاره می‌کند، هنوز نمی‌توانم از حفظ و بدون نگاه کردن دکمه‌ها تایپ کنم. راستش چرا می‌توانم، ولی سختم است و سرعتم پایین می‌آید. قدیم‌ها بهتر بودم. الان کیری شده‌ام.
بگذریم.
فکر می‌کردم پست بعدی‌ام (در واقع فعلی‌ام) در این وبلاگ -وقتی که داشتم اینجا را راه می‌انداختم فکر نمی‌کردم در سال ۲۰۱۹ -شت! جدن ۲۰۱۹ شد! چقدر گذشت- هنوز از کلمه‌ی وبلاگ استفاده کنم. اما دارم می‌کنم- احتمالن پست آخرم باشد. یعنی آنقدر فاصله می‌افتد که خود به منتهی می‌شود به خودکشی. یعنی دیگر حوصله‌ی پست گذاشتن نخواهم داشت مگر یک بار برای قبل از خودکشی. اما چند روز است دوباره دارم به خودنکشی فکر می‌کنم. و خب تصمیم گرفتم به همین مناسب یک پستی هم بگذارم.
بیکاز آی هو تو... یو نو؟

یک چیز جالبی جدیدن در من شکفته است. می‌توانم ساعت‌ها بدون اینکه کاری بکنم یک جا ثابت بنشینم یا دراز بکشم. مثلن در یک مهمانی که همه با هم در حال صحبت‌اند، و من کسی را ندارم باهایش صحبت بکنم، و گوشی‌ام هم چون به شارژ است همراهم نیست، می‌توانم ساعت‌ها بنشینم و به یک گوشه زل بزنم و حوصله‌ام سر نرود. فکرم یک جورهایی مشغول‌تر از همیشه است. و یک جورهایی هم نه‌چندان مشغول. یعنی ذهنم درگیر است اما به چیز خاصی فکر نمی‌کنم یا افکارم به چیز خاصی منتج نمی‌شود. و واقعن حوصله‌ام سر نمی‌رود. حس می‌کنم یک جور سوپرپاور است. مثلن می‌خواهم فیلمی یا سریالی چیزی ببینم، حوصله ندارم و نمی‌بینم؛ به جایش لم می‌دهم و به گوشه‌ای خیره می‌شوم و کاری نمی‌کنم. روزها این خوب است. اما شب‌ها جواب نمی‌دهد. شب‌ها کله‌ام کیری می‌شود و نمی‌توانم از این سوپرپاور جدیدم استفاده کنم. در رختخواب اگر خوابم نبرد اعصابم به هم می‌ریزد. اگر توییتری چیزی برای سرگرمی پیدا نکنم، استرس می‌گیرم. برای همین ممکن است به کسی تکست دهم.

کریوینگ دارم برای صحبت کردن. نیمه‌شب‌ها. و کس به خصوصی نیست. یکی دو بار یکی دو نفر تکست دادند و سرگرم شدیم اما نمی‌شود هر شب به همان‌ها تکست داد که.

نمی‌دانم چرا تصمیمم برای خودکشی ملغی شد. نه اینکه قبلش صددرصد باشد. از هزینه‌ی معنوی و مادی‌ای که برای خانواده‌ام می.شد می‌ترسیدم. جمع کردن جنازه‌ی له شده از روی آسفالت، پول می‌خواهد. باید بلندش شوند و بیایند تهران و بروند پزشک قانونی و جسد پاره پوره را به زور تشخیص هویت کنند و بعد کلی پول آمبولانس حمل جسد بدهند از تهران و بعد کلی پول کفن و دفن. و سوم و هفتم و پانزدهم و چهلم. مادرم که احتمالن سکته می‌زند ولی نمی‌میرد. دق می‌کند. پدرم پاره می‌شود. با خودش فکر می‌کند آخر افکار بدردنخورش کار دستش داد. و بعد در خودش می‌شکند.

آن قدیم‌ها که دین را تازه داشتم زیر سوال می‌بردم پدرم می‌گفت سوال نپرس چرا که از راه به‌در می‌شوی. افرادی را می‌شناختم که از این سوال‌ها پرسیدند و از راه به در شدند. که البته عجب حرف احمقانه‌ای است. چون یک درصد هم فکر نمی‌کند که راه، خودش اشتباه بوده. بگذریم. ولی می‌دانم بعد از مرگ من آن افکارم را موثر می‌داند و فکر می‌کند تحت همان افکار از راه به در شده‌ام.

فعلا که دوباره دست کشیده‌ام از خودکشی. قرص گرفته‌ام بخورم ببینم چه می‌شود. حتی ممکن است به کارمندی تن در دهم.