۱۳۹۶ فروردین ۵, شنبه

کمتر از بیست دقیقه مهلت داری...

الان کمتر از بیست دقیقه وقت دارم تا این پست را تمام کنم. چرا؟ در ادامه پست همراه ما باشید تا پاسخ سوالاتتان را بگیرید.

عید نوروز است و من در خانه هستم. این وسط -یعنی وسطِ پستِ قبلی و پستِ فعلی- اتفاقات زیادی نیفتاد. رفتم رشت، و رفتم چهارشنبه‌سوری، و آمدم مرخصی و الان هم که پنجم ششمِ عید است. البته یک بار خواستم یک پستی بگذارم که نشد و نگذاشتم. سیو شد در درفتم که هروقت بخواهم می‌گذارم. خایه‌مالی‌اش به شما نیامده. این بار اما بعد از مدت‌ها دارم از طریق لپتاپ پست می‌گذارم. زیرا همانطور که بالاتر اشاره کردم، در خانه هستم. ما در خانه لپتاپ داریم. زیرا به تکنولوژی و اینها اهمیتِ زیادی می‌دهیم. خانواده ‌ی ما اهمیتِ بسیاری می‌دهد. زیرا خانواده‌ی بخشنده‌ای است. همه چیز را به وفور می‌دهد. اهمیت هم جزو همین چیزهاست. نخ‌سوزن به تکنولوژی. پدرِ من برای من یک عدد دیپ بلو در اتاقش دارد تا با آن شطرنج بازی کند. پدرم به شطرنج خیلی علاقه دارد. به همین خاطر هم برای خودش یک عدد دیپ بلو خریده است و در اتاقش نگه‌داری می‌کند. یک عدد گری کاسپاروف هم خریده و آن را هم در اتاقش نگه‌داری می‌کند. بعضی وقت‌ها با دیپ بلو سطرنج می‌زند، بعضی وقت‌ها با گری کاسپاروف، بعضی وقت‌ها هم تری‌سام می‌زنند با هم. تری‌سام را می‌زنند؟ یا می‌کنند؟ حالا هرچه. تری‌سام را هرچه، پدرم همان را با دیپ بلو و گری کاسپاروف تری‌سام. (تابه‌حال اینقدر قشنگ یک جمله را بدون فعل تمام کرده‌بودید؟ آن هم با حذف به قرینه‌ی بیضوی.)

از تکنولوژی که بگذریم، ما خیلی هم به آن اهمیت نمی‌دهیم. گوشیِ پدرم و مادرم هر دو به گا رفته. پدرم که به کیرش است. مادرم اما کسی برایش گوشی نمی‌گیرد. گوشیِ من هم داغان و پاغان است. البته نسبت به مالِ آن‌ها خیلی بهتر است. اما نسبت به مالِ خودم داغان و پاغان است. اینقدر که هربار با پایِ گوشیَم وَر بروی، صدای غان غان می‌دهد.

آمده‌ام خانه تا مادرم و پدرم و خواهرها و برادرم و در یک کلمه خانواده‌ام را ببینم. مرخصیِ طولانی مدت‌طوری گرفته‌ام.  نه خیلی طولانی، ولی همه می‌گویند طولانی است. خب من هم برای مدت طولانی‌ای خانه نبودم. این به آن در و این به آن کیر خر. دلم برای خانه، برای خانواده، و حتی برای گنبدِ کسشرِ زپرتی تنگ شده بود. مهم‌تر از همه مادرم که چند ماه پیش عمل کرد. و من بعد از عمل ندیدمش. خب آمدم و در خانه خیلی کار می‌کنم. مادرم را هم تماشا کرده و کمی با هم به صحبت و گفت‌و‌گو می‌نشینیم. کمی هم با پدرم. کمی هم با بقیه اعضای خانواده. ولی نمی‌توانم تمام وقتم را به خانواده اختصاص بدهم. زیرا گفتم که، ما خانوادتا به تکنولوژی اهمیت دهنده هستیم. و من لپتاپی دارم که باید به آن هم اهمیت بدهم. پس باید روزانه مدتی را هم با آن بگذرانم. کمتر وب‌گردی و بیشتر فیلم وسریال بینی. وست ورلد را دیدم که شاهکار بود (همانطور که انتظار می‌رفت.) و آیرن فیست را که کسشر بود (نه آنطور که انتظار می‌رفت.) و امروز دو عدد فیلم دیدم و باید بروم تند تند سراغ فیلم سوم. برای همین هم گفتم که عجله دارم.

خب الان هم بیست دقیقه تمام شد. فعلا

پ.ن. آخجان. بعد از مدتها می‌توانم تنظیم کنم مشخصاتِ ظاهریِ پستم را.

۱۳۹۵ اسفند ۱۵, یکشنبه

برای تو ای خودِ آینده ام

پیشاپیش و پساپس و کماکان معذرت میخواهم از خودِ آینده ام. برای بلایی که قرار است سرِ این وبلاگ بیاید. نه. خوشحال نشوید، قرار نیست درش تخته شود. داستان چیز دیگری است.
غیر از دو سه تا پست کسشر عاشقانه همیشه تلاش میکردم اینجا فضا را شنگول و شاد و کسشرانه نگه دارم. همیشه همه چیز را مسخره میکردم، مثل همیشه اول از همه هم خودم. اما مطمئن نیستم ازین به بعد قادر به این کار باشم. حالم دارد روز به روز بدتر میشود. داغان میشوم و می افتم یک گوشه میمیرم. حالا باور نکنید. اشکال ندارد. خودِ آینده جانم، تو هم باور نکن، روزی که در همان آینده آمدی دیدی افتاده ام/ای مرده ام/ای قیافه ات دیدنی است. دوست دارم در آن لحظه خیره شوم در چشمانت و بگویم "بیاه".
حالم اصلا خوب نیست. اینکه گفتم ریده شود به وبلاگ منظورم این بود که حال ندارم وانمود کنم. حسابی خسته هستم. دلخوشی هیچی ندارم. هیچیِ هیچی. یک رفیق که دور است و... همان. خودش خیلی است. ولی سرش شلوغ است و داستان خودش زیاد دارد و اینجا هم گفته ام و ولش کنید. من را بچسبید. ای خودِ آینده ام، من را بچسب. قبلا اعلام کرده بودم، باز هم اعلام میکنم، در آینده هم اعلام خواهم کرد: همیشه همه چیز بدتر و سخت تر میشود.
الان به فرض کارم درست شود بیایم تهران. آیا وضعیت بهتر یا راحتتر میشود؟ خیر. میدانم. ولی نمیشود کاری نکرد. نباید دست روی دست گذاشت. نمیدانم چقدر دوام می آورم. ناامید هم هستم و حتی بیشتر ناامید میشوم. ولی دست روی دست نمیگذارم. نباید بگذارم. مشکل را همه دارند. من هم یک عنی مانند بقیه. گیرم که بیشتر از بقیه میفهمم. گیرم کلا کسخلم. بلا بلا بلا. حالا اصلا اینها مهم نیستند. کون لقش.
فقط خواستم بگویم از این به بعد شاید فضای اینجا غمگینانه تر و البته نچسبتر شد. ای خودِ آینده ام، از تو عذر میخواهم.