۱۳۹۵ اسفند ۱۵, یکشنبه

برای تو ای خودِ آینده ام

پیشاپیش و پساپس و کماکان معذرت میخواهم از خودِ آینده ام. برای بلایی که قرار است سرِ این وبلاگ بیاید. نه. خوشحال نشوید، قرار نیست درش تخته شود. داستان چیز دیگری است.
غیر از دو سه تا پست کسشر عاشقانه همیشه تلاش میکردم اینجا فضا را شنگول و شاد و کسشرانه نگه دارم. همیشه همه چیز را مسخره میکردم، مثل همیشه اول از همه هم خودم. اما مطمئن نیستم ازین به بعد قادر به این کار باشم. حالم دارد روز به روز بدتر میشود. داغان میشوم و می افتم یک گوشه میمیرم. حالا باور نکنید. اشکال ندارد. خودِ آینده جانم، تو هم باور نکن، روزی که در همان آینده آمدی دیدی افتاده ام/ای مرده ام/ای قیافه ات دیدنی است. دوست دارم در آن لحظه خیره شوم در چشمانت و بگویم "بیاه".
حالم اصلا خوب نیست. اینکه گفتم ریده شود به وبلاگ منظورم این بود که حال ندارم وانمود کنم. حسابی خسته هستم. دلخوشی هیچی ندارم. هیچیِ هیچی. یک رفیق که دور است و... همان. خودش خیلی است. ولی سرش شلوغ است و داستان خودش زیاد دارد و اینجا هم گفته ام و ولش کنید. من را بچسبید. ای خودِ آینده ام، من را بچسب. قبلا اعلام کرده بودم، باز هم اعلام میکنم، در آینده هم اعلام خواهم کرد: همیشه همه چیز بدتر و سخت تر میشود.
الان به فرض کارم درست شود بیایم تهران. آیا وضعیت بهتر یا راحتتر میشود؟ خیر. میدانم. ولی نمیشود کاری نکرد. نباید دست روی دست گذاشت. نمیدانم چقدر دوام می آورم. ناامید هم هستم و حتی بیشتر ناامید میشوم. ولی دست روی دست نمیگذارم. نباید بگذارم. مشکل را همه دارند. من هم یک عنی مانند بقیه. گیرم که بیشتر از بقیه میفهمم. گیرم کلا کسخلم. بلا بلا بلا. حالا اصلا اینها مهم نیستند. کون لقش.
فقط خواستم بگویم از این به بعد شاید فضای اینجا غمگینانه تر و البته نچسبتر شد. ای خودِ آینده ام، از تو عذر میخواهم.