دوستم میگوید تو مرا الکی گنده میکنی، درحالی که من او را واقعی گنده میکنم. یعنی او خودش گنده است، اما خودش نمیداند. اهل شکستهنفسی و این کسشرها هم نیست. فقط خودش خبر ندارد. همین.
اوضاع خیلی بد است. ماهای آخر خدمت است و من اصلن حال خوبی ندارم. تعریف نمیکنم از چیزهای تازه که هربار تعریف کردم ریده شده تویش. پس میگذریم و میرویم سراغ اتفاقات بعدی.
وظیفهی نمونه شدم که کسشر است و بهنظر میرسد دردسرش بیشتر از سودش است.
فرمانده دانشگاه عوض شده و اوضاع کیریپیری تر دارد میشود.
اوضاع سوییت هم دارد کیریپیری تر میشود. کولر درست درمان که نداشتیم پارسال، امسال یخچال هم نداریم. نه یخچال درست درمانها، کلن یخچال نداریم.
رفتم به مسئول قرارگاه گفتم یخچالمان داغان است، یه فکری برایش بکن. نکرد. رفتم پیش فرمانده. گفت اکی. آمدیم دیدیم یخچالمان را بردهاند و یک یخچال جدید آوردهاند. چند ساعت طول کشید تا تمیزش کردیم و کپکهایش را زدودیم. بعد زدیم به برق و صبر کردیم روشن بشود. نشد. نمیشود.
آنقدر همهچیز بد است که نمیدانم کدام را بگویم. ولم کنید اَه!