۱۴۰۲ دی ۱۲, سه‌شنبه

هری استایلز و لوبی‌های سحرآمیز آزکابان

 هری استایلز اگر اینجا باشد قطعن کیرش را می‌خورم. البته نه اینکه تنها کسی باشد که کیرش را می‌خورم اما اگر امکانش باشد قطعن کیرش را می‌خورم. ببینید بگذارید اینگونه بگویم، من تا حالا کیر نخورده‌ام. و خب مانند خیلی از مردان بدم نمی‌آید امتحانش کنم. شاید خوشم آمد. ولی دوست دارم کیر یک مرد خوشگل را بخورم. هرچه خوشگل‌تر، تمایل بالقوه بیشتر. مثلن در ایران می‌توانم به پارسا پیروزفر فکر کنم (لایک… دا؟) اما ایرانی است و دوست ندارم. از این ور مردان هالیوودی بسیاری هستند. از سباسشن استن و کیلین مورفی گرفته تا لوگان لرمان و آرمی همر و رگه ژان پیج و اوان پیترز. تعدادش از کنترل خارج است.  کاش از خارج کنترل بود. به هر حال بین این هزاران مرد که می‌توانم کیرشان را بخورم یکی است که با بقیه فرق دارد. بدین گونه که در مورد تمامی این خوشگل‌ها هر خوشگلی خوشگل من نمی‌شه و هر خوشگل یه بویی داره و بوی مورد علاقه‌ی من آرمانی کد یا لالیک نوآر. ولی قعطن این خوشاگل بوهای بهتری دارند که بدهند. غیر از آرمی همر بی‌نوا که جرمش صرفن تکست دادن فانتزی‌هایش به دوست‌دخترهایش است و نه بیشتر، حالا ماهی‌گیر و ماهی‌فروش شده. اینطور می‌گفتند. کاری نداریم ولی بین این همه خوشگلین یک نفر است که همین‌طوری دوست دارم کیرش را بخورم. یعنی این که به نظرم آنقدر خوشگل است که بهترین بهره‌ای که از بودن در کنارش می‌برم (تک و توک آهنگ‌هایش را دوست دارم) خوردن کیرش است و از آن قطعن لذت خواهم برد. یا این‌گونه فکر می‌کنم و پس این‌گونه هستم؟ بیشتر بازش می‌کنم. اگر هری استایلز کنارم باشد و بر فرض زشت نباشد مکان و زمانش، از او خواهش خواهم کرد که اگر اجازه می‌دهد کیرش را بخورم. که البته دلیلی ندارد اجازه بدهد. همانطور که دلیلی که ندارد که من با او در یک اتاق باشم. دید یو گت دت؟ و البته فقط همین یک مورد است. یعنی بین همه‌ی افرادی که تردیشنالی سکس (سکسییَت یا همان جنس (جنس جمع جن است جنز؟ یا جمع اجنه جنس؟) مذکر (هری استالیز نمی‌دانم کجای طیف است و اهمیتی هم ندارد، اهمیتش این‌جا است که من دوست دارم کیرش را بخورم) داشته‌اند در ذهن من، هری تنها مورد این‌گونه‌ گون است. بقیه این‌جوری‌اند که مرد خوشگلی پیدا بشود که من به تیک‌زدنِ «خوردنِ کیر»، قبل از مرگم در باکت لیستم که باگت و ناگت هم در آن هستند (باگت تو پاریس و ناگتِ اسکوئید) برسم. هری استایلز به نظرم خوشگل‌ترین موردی است که بالاتر کذا شد، می‌تواند باشد یا نه حداقل تا الان در دنیا دیده‌ام. حالا این را بگویم که بنده اعتقادی به جنسیت آنطور که ذکرش رفت ندارم، یعنی نه که نداشته‌باشم، چون نمی‌دانم ندارم. صحبت آن اکانت بدنام توییتری که می‌گفت سکس (سکس کردن) سیال است یک طیف، نباید محدودش کرد به چیزی به عنوان جنسیت. با این جمله موافقم. اما تا الان تنها مورد هری استایلز است. اما هری استایلز مورد خاصش است. مورد عامش می‌شود اینترسکس‌ها (هرما…دیت نباید بگوییم؟). یعنی حالت عمومی‌اش که محتمل‌تر است خورد کیر یک اینترسکس. که چهره‌ی خوشگلی دارد. مهم این است که یک کیر باشد پایینِ یک چهره خوشگل. که این مورد علاوه بر عام، عمومی هم است. آل می‌گفت یک یوتوبر می‌گفته دوست دارد و چیز شایعی هم هست برای مذکران و مذکرون. و نه کون که فقط اورال بی.

۱۴۰۲ آبان ۲۲, دوشنبه

:(

برای اولین بار به این فکر می‌کنم که اگر خارج هم بودم همین گه بودم. خیلی ناراحتم و خیلی دارم غصه می‌خورم. چند بار باید این اتفاق بیفتد که مطمئن شوم؟ راستش دیگر واقعن مطمئن شدم. یا نمی‌دانم. 

۱۴۰۲ فروردین ۲۶, شنبه

کیرچشمی گرفته‌ام و نفس تقريبن اصلن

چقدر بلاگ اسپات تغییر کرده 

شده بلاگر؟


یکی در توییتر نوشته بود که عجیب است که همه وقتی می‌بینند کسی سرما یا آنفلوآنزا یا کرونا خورده می‌گویند «مایعات بخور» و «استراحت کن». انگار که خودشان نمی‌دانند. خودِ مریض‌ها. و بعد ادامه داده بود یا قبلش ذکر کرده بود، که همان آدم‌ها، آدم‌هایی که چنین جملاتی می‌گویند (که در واقع می‌شود همه) وقتی مریض باشند از بسامد شنیدن این جملات کله‌شان به گا می‌رود. (نقل به مضمون یا یک همچو چیزی)


از آخرین باری که اینجا نوشته‌ام بودا یا همان لرد زینو می‌داند که چقدر می‌گذرد. اندک حس افسوسم از آن ناشی می‌شود که از این سال‌ها خاطرات ثبت شده ندارم. چه این که اینجا از اول با ذهنیت نشخوار کردن ایده‌ها، فرار از بیکاری، اندکی تزریق انگیزه در فعالیت‌های روزمره و از همه آخرتر ولی کم‌تر نه، خاطره‌نویسی بنیان شده بود/است/اسب؟


راستش تا قبل از شروع به نوشتن فکر نمی‌کردم که متن را به سبک و سیاق قبل بنویسم. کسشر توام با فکر عمیق با سخت‌خوانش‌ترین انشا آن هم به عنوان تریکی برای مسخره‌بازی. الان که این توصیف را برای سبک کردم خوشم نیامد ولی همه این‌ها را گفتم که بگویم انگار سبکه خودش برگشته هه.


نمی‌دانم این کشش به سمت این مسخره‌ بازی مسخره از کجا آمده. ولی انگار از یک جایی به بعد در زندگی جدی بودن برایم سخت شد. شاید همان زمانی که این وبلاگ [وبلاگ :))))))) ] پا گرفته بود. کل پیکره شخصیتم هم اتفاقن در همان زمان‌ها شکل گرفت. زمانی که زبانم واقعن خوب شد و اینترنت لترلی دسترسی لحظه‌ای یافته بود. مثلن الان «یافته بود» را نوشتم چون نهاد جمله دوم را مشخص کرده بودم که و باید می‌نوشتم «پیدا کرده بود» که معادل مسخره‌ترش را نوشتم. نکته این است می‌توانستم جمله را خیلی راحت‌الخوان‌تر ویرایش کنم. ولی کرم دارم یا هرچی یا کسخلم. (هاه یک زمانی به همه می‌گفتم دوست دارم من را با لقب کسخل بشناسن. همه.) و نکته این است که معمولن می‌توانم چون در سایت دیگری این شکلی نمی‌نوشتم. یا می‌نوشتم؟  به نظر خودم جمله‌هایم در آن نوشته‌های برای آن سایت غیرکذایی (غیر کذایی چون در اینجا ذکر نشده بود و همه کذایی را اشتباه به کار می‌برند حتی در سال ۲۰۲۳) (اوه سال ۲۰۲۳ است.) خیلی روان بودند. تا وقتی که بدانی چگونه بخوانی‌شان. انگار بیشتر مناسب خوانده شدن با لحن خودم هستند. و آن شیوایی را که قبل‌ترها، قبل از این وبلاگ و دوره‌ای که شخصیتم را شکل داد، متن‌هایم داشتند را ندارند. و البته که برای بهبودش سعی نمی‌کردم ولی احتمالن خواندن را برای بقیه سخت‌تر می‌کرده. برای همان وب‌سایتِ (حالا به درستی) کذایی.


آن دوره من شروع کردم به گوش دادن درست و حسابی موزیک خارجی. فیلم دیدن مرتب، هر فیلم و سریالی که می‌خواستم. اینترنت پرسرعت در دسترس بود. و زمانی که مدیا برایم انگلیسی شد. فاصله‌ام با آدم‌های دیگر بیشتر و بیشتر شد. حالا مسخره‌نویسی را کنار گذاشته‌ام. عجب لحن دوگانه‌ی کسشری. نمی‌دانم شاید در انتها ویرایش کنم یکی را به نفع دیگری. احتمالن نمی‌کنم.


 چیزی که حالا هستم در همان زمان شکل گرفت و اتفاقن با تمام روی اعصاب بودنش، این وبلاگ چیز خوبی است. حالا که می‌خوانم، بعضی مدخل‌ها را واقعن خوب نوشته‌ام. سیالیتم را دوست دارم و حسابی برای شخص خودم دلنشین و خنده‌دار است. گرچه بعضی مدخل‌ها هم کیری پیری هستند. همین واژه‌ی کیری پیری انگار مال همان کسی است که بیشترین تاثیر را در شروع و نحوه‌ی وبلاگ‌نویسی‌ام داشته.


الان یک لیبرال تمام قد هستم که از نهیلیسم عبور کرده. محافظه‌کاری هیچ جایی در زندگیم ندارد. حالا که بیکارم هر تیپی بخواهم می‌زنم و هر گهی دلم بخواهد می‌خورم. اوه آخرین باری که اینجا نوشته بودم کار نمی‌کردم. تا همین چند ماه پیش کارمند بودم. الان دوباره بیکار و احتمالن بی‌عار و بی‌ایده هستم. نزدیک‌تر از همیشه به خودکشی. که البته هنوز فیلمش را ثبت نکرده‌ام. ولی ناگزیر به نظر می‌رسد. شما می‌توانید انتخاب سخت‌تر را بکنید یا انتخاب راحت‌تر. من خسته شده‌ام و دنبال گزینه راحت‌ترم. خودکشی چندان ترسوئانه نیست. اندکی هست، سحر نزدیک است ولی بیشتر خستگیانه است. آره واقعن چاره‌ای ندارم.


پول‌هایم تمام شده و اجاره خانه ندارم. (حتی فکر این که بعد از مرگم مامان بابا باید چه سر و کله‌ای با صاحب‌هانه بزنند و صاحب‌خانه چقدر اذیت می‌شود و زندگی همه یا خراب می‌شود یا دچار آشوب، حالت تهوع درم ایجاد می‌کند.) ولی اصلن اصلن دوست ندارم برگردم سر شغل قبلی. پلن خاصی هم ندارم جز وقت گذراندن در دیزاین کرود. و برنده‌ای که هرگز نمی‌شوم. کمی پول به آلت منتسب به جنسیت مونث گاو زدم ولی واقعن بیشترش ضروریات بود. واقعن همه چیز گران شده و نمی‌دانم تا چند هفته پول غذا خوردن دارم. و باز هم خساست نمی‌کنم متاسفانه. صرفه‌جویی که معنایی ندارد در این شرایط باید خست به خرج داد. ولی نمی‌دهم.


تقریبن همه باکت لیستم حسرت مانده. فقط ماشروم خط زده شد که البته اصلش ال‌اس‌دی بود که قریب به یقین تیک نخورده باقی می‌ماند. قطب جنوب که هه هه هه. نیویورک تایم اسکوئر و سنترال پارک، ایسلند، آسمان شب کویر، سقوط آزاد، تماشای تری‌دی‌ آی‌مکس، واایی سفر خارجی هرچی :))) باز خوب است چند سال پول داشتن را تجربه کردم. یک زمانش وضعم خیلی خوب شد حتی.


همین هم باعث شده اندکی رادیکال‌تر فکر کنم. چیزی برای از دست دادن ندارم. کار نمی‌کنم پس رابطه‌ی عمومی تقریبن حذف شده. راحت‌تر هر تیپی می‌زنم و مامان بابایم هم حتی الان طرفدارم هستند. نه این که دوست داشته باشند، ولی می‌فهمند که بهشان ربطی ندارد. مادرم با حجاب مخالف است :)))) پدرم توجیه می‌آورد که چرا خودش شخصن ترجیح می‌دهد خدا را قبول داشته باشد و نماز بخواند. خودش را جلوی من توجیه می‌کند. نه این که دوست داشته باشم توجیه کردنش را ببینم، اما جالب و دیدنی است که فهمیده دنیایش چقدر کوچک‌ است. و به راحتی درک می‌کند که من به عنوان یک انسان تحصیلکرده [آکادمیک و غیرآکادمیک] پیشرفته امروزی و عاقل و بالغ تا جایی که به او مربوط می‌شود عالم و دانا (واقعن چنین احساسی نسبت بهم پیدا کرده. آاااااااا )، یک ایتیئیست باشم و احتمال بدهد که حق با من است. اما دنیای او کوچک است به اندازه‌ی خانه‌ها و باغ‌هایش. به کمک ماهواره و (باید حقیقت را بگویم) تلاش من خیلی هم پیشرو شده‌اند. حتی تا قبل از شهریور هزار و چهارصد و یک، یک بار از من درباره‌ی لاک زدنم سوالی نپرسیدند. الان که دیگر پیر و خردمند شده‌اند. پدرم قشنگ یک پیر یک‌چهارم خرفت است که جهان‌بینی‌اش در این چند سال کلی گسترده‌تر شده و در دنیای خودش رندی شدهنصحیت اصلن نمی‌کند. کم سوال می‌پرسد و معمولن نظرش را برای خودش نگه می‌دارد. مادرم پیشروی جریان است. هنوز نژادپرست است. اما مثلن سکسیست نیست. نژادپرستی‌اش هم هیچ هارمی ندارد. نه خودش علاقه‌مند به هارم است (به شدت دلسوز شده بعد از عملش) و نه توانایی‌اش را دارد. ریسیسمش در حد به کار بردن الفاظ منطبق با قومیت افراد به عنوان قیدی در اول فحش‌هایش است. حتی گاهی از قصد یا غیرازقصد اشتباه یا نامنطبق به کار می‌برد. گفتارش سطحی‌تر شده ولی افکارش عمیق‌تر. به هر دو صورت عمیق‌تر. که حال ندارم دو صورت را باز کنم. کاش بعدن بفهمم منظورم چی‌ها بوده. اما انگار زیبایی را متفاوت با گذشته می‌بیند. دیگر ظاهر آنچنان مهم نیست. کم‌تر راجب ظاهر افراد حرف می‌زند. هر گلی و هر درختی در باغ‌هایش را که دوست داشته باشد قشنگ می‌بیند و آنچه دوست ندارد را زشت توصیف می‌کند. پدرم به آرامشی نسبی رسیده. مطمئنم وصیت‌نامه‌اش را نوشته. چندان کاری با دنیا ندارد. چندان هم غصه نمی‌خورد. به شدت دوست دارد با خانواده‌اش در باغ وقت بگذراند. واقعن دوست دارد همه‌ی بچه‌هایش دور هم جمع باشند. قشنگ معلوم است کله‌اش از دعوای بین بچه‌هایش کیری است. دعوای جدی هم نه، فقط این که خیلی با هم نمی‌پرند. ولی خودش را درگیر نمی‌کند. نود و نه درصد مطئنم و خرسندم که حرف‌های من رویش تاثیر گذاشته. دیگر حرف دیگران برایش مانند گذشته اهمیت ندارد. با شلوار پاچه بالا زده (خیلی بالا که مدلی است که این چند ماه بهش علاقه پیدا کرده‌ام) و موهای بلند با دور سفید با هم رفتیم بانک محلی و من را به آشناهایش معرفی کرد. قبلن همیشه با تیپم مشکل داشت اما حالا به تخمش هم نیست که من چه لباسی پوشیده‌ام. تازه دیگر خوشتیپ هم نیستم. شکمم خیلی برآمده و موهایم ریخته. فقط عجیب و غریبم. آن هم نه آنقدر. همه اینترنت دارند و همه می‌بینند.


سوالی بود که سال‌ها پیش اینجا پرسیده بودم که اصلن چرا باید کسی که می‌تواند درِ دیگری نمالد؟ ریشه‌ی اخلاق برایم سوال بود. الان خیلی سوال بزرگ‌تری است و البته معتقدم که بخشی از تکامل است. (تهش به این نتیجه رسیده‌ام فعلن.) اخلاق و پیشرفت با هم رابطه دارند. و فعلن انسان به شدت اجتماعی است. شاید هم کسشر می‌بافم ولی خودم همچین عقیده‌ای ندارم. اما به کیرم که تکامل یا همان فرگشت. (ببینید اصلن مفاهیم انتزاعی تئیستیک و غیر تئیستیک را وارد داستان نمی‌کنم. این جایی است که الان هستم.) (و برای ثبت در جورنال، تا این تاریخ خودم از آن دیوار عبور نکرده‌ام. هنوز نمی‌توانم با همین توجیه در کسی بمالم.)


این بخش کوچکی از ذهنیات خطرناکم است. بدنم اما در وضعیت خرابی است. نفس تقریبن اصلن ندارم و راه رفتن چند قدم درون خانه به نفس نفسم می‌اندازد. بینی‌ام خراب شده. بدنم واقعن داغان است. گودی کمرم شکمم را گنده‌تر هم کرده. همه جای بدنم داغان است. این هم دلیل مهم دیگر نزدیک شدنم به خودکشی.


واقعن ادامه دادنش مسخره است.


این جملات اما، این که مایعات بخور، این اسمال تاک‌هایی که قرار است نشان بدهند اهمیت می‌دهیم، به همراه باقی عبارات تکراری‌ای بود که بودند. که زمانی که داشتم این شخصیتی که هستم بشوم، یاد گرفتم استفاده کنم. در همان زمان روغن این وبلاگ. روابط اجتماعی خودم را بهبود بخشیدم. و الا من گه بخورم مخلص آرایشگرم باشم. حالا گاهی واقعن اهمیت می‌دهی و اینجاس که نمی‌توانی جور دیگری بیان بکنی و باز همان کلمات را به کار می‌بری. البته اغلب آدم‌‌های روزمره ارزش اهمیت دادن ندارند. یک نفر آدم به چند نفر دیگر می‌تواند واقعن اهمیت بدهد؟ یا اصلن اهمیت می‌دهیم، ولی نه آنقدر که بگردیم و عباراتی غیرتکراری پیدا کرده و بیان کنیم. من خودم هم گاهی نمی‌دانم که واقعن اهمیت می‌دهم یا نه. وقتی در مثلن یک سال گذشته کم‌تر از پانزده بیست نفر را از نزدیک دیده باشی، حتی اگر بهشان نزدیک هم نباشی، ممکن برایت اهمیت پیدا کنند. و البته این جدای از انواع استرس‌های روانی است. جریانات اجتماعی ناگوار هم معمولن آدم‌ها را به هم نزدیک‌تر می‌کند. حالا اما من هنوز هم آرایشگرم برایم اهمیت ندارد. ولی رفتارم اجتماعی‌تر مانده. هنوز هم آدم‌ها فرار می‌کنم. ولی رفتارم اجتماعی‌تر مانده. بعید نیست که این هم زودتر فرو بریزد.


حتی نگرانیم از فردای خودکشی‌ام هم کم‌تر شده. کم‌تر نگران حال مامانم بعد از خودم‌ام. نهایت چند سال دیگر زنده است؟ شاید داغ پسرش زودتر بکشد و راحتش کند. همه جای بعدنش لترالی مشکل دارد. از مغز و اعصاب گرفته تا پوست. روی بدنش پر از خال‌ها و ملانوماهای کوچک و بزرگ شده. راه نمی‌تواند برود، نمی‌تواند بشیند و نمی‌تواند راحت دراز بکشد. شکمش خیلی گنده شده است. دندان ندارد که غذای رژیمی بخورد و چون قرص قلب استفاده می‌کند نمی‌تواند دندانش را درمان کند. هزینه‌هایش اصلن بحث بزرگ دیگری است. زانویش هم برای پیاده‌روی زیادی خراب است. یکی از دست‌هایش نیمه از کار افتاده. همه‌ش و همه‌ش نگران است. برای همه کس و همه چیز. پدرم اما بدنش انگار سالم است. شاید قبل از مادرم بمیرد. چون چیزی را بروز نمی‌دهد نمی‌دانیم واقعن خوب است یا ادا درمی‌آورد. راستش تا چند سال پیش فکر می‌کردم شاید تا الان مرده باشند. ولی هنوز هستند. حسم این است که نهایتن یکی در دو سال آخر دق کردن و این‌ها خیلی تاثیر ندارد.


و من به عذاب کشیدن خواهم افتاد. حس این که در سی و چند سالگی حتی هنر و استعدادت را بدانی ولی هیچ گهی برای خوردن نباشد و همه را تلف شده ببینی، بیشترین چیزی است که اذیتم می‌کند. نگرانی مامان و بابا چسبیده زیر این یکی.


فعلن برنامه‌ای ندارم. اورتینکینگ هم راجبش نمی‌کنم. خیلی خونسرد شده‌ام. به عبارت دیگر «به تخمم» شده‌ام. آدم خیلی به تخممی‌ای هستم.


پ.ن. این آهنگه می‌گوید دامیدا تامیک وادا چین‌ تائو


پ.ن.۲. چند ماه پس از پست قبلی به تهران آمدم و بیشترش تنها زندگی کرده‌ام.