به دوستم میگویم که من خیلی آدمِ ولنکنِ رواعصابی شدهام. مگر نه؟ دوستم رویش نمیشود کلاما تایید کند، سرش را میاندازد پایین. اما از سکوتش من میفهمم که حرفم را قبول دارد و با من موافق است. دوستِ من آدمِ خجالتیای نیست، اما حُجب و حیایش اجازه نمیدهد تو روی کسی نگاه کند و بگوید «تو آدمِ ولنکنِ رواعصابی هستی.» برای من اما همین که او هم با من موافق است خودش نکتهی مهمی است. من کسی هستم که معروف بودم به پادشاه ولکنها. چه کسی یادش است؟ من عنِ بیخیالی را شخصا و رأسا درآورده بودم. کلا هیچ چیزی به تخمم هم نبود. حالا هنوز هم خیلی چیزها به تخمم هم نیستند، اما بعضی چیزها اخیرا مثل خوره روحم را میخوره اند. و من نمیتوانم از فکر کردن به آنها دستبردارم. خیلی از اتفاقات گذشته و افرادِ گذشته هنوز در ذهنِ من هستند و روانِ مرا میآزارند. در حدی که گاهی افکار بیشرمانهای هم به ذهنم خطور میکند. و من خیلی شرمندهی خودم و خدای خودم میشوم.
امشب شبِ سالِ نوی میلادی است. و الان درواقع سال دوهزار و شانزده شده است. به رسمِ هرساله سالِ نو بیاید برود در کونم؟ نه. امسال میخواهم یک آرزوی خوب بکنم. تیک تاک از همین جا آرزو میکند که امسال هیچ کارتنخوابی نباشد. مخصوصا در فصل زمستان که هوا خیلی سرد است. ولی خب سال نو بیاید برود در کونم بابا.
یک مسئله مهمی که ذهنم را اخیرا درگیر کرده، مسئله سربازی میباشد. خیلی بد است. تا سربازی (یا امریه اگر خدا بخواهد) تمام نشود هیچ گهی نمیتوانم بخورم. حالا اینکه بعد از تمام شدنش گهی میتوانم بخورم یا نه یک مسئله جداگانه است. که فعلا اهمیتی ندارد.
رفتم در سایتِ نظام دامپزشکی که عضو شوم و کارت و مدرک و اینها بگیرم. به یک نکته مهم و تخمیای برخوردم. برای گرفتن کارت باید مبلغ زیادی را بپردازم آنهم تا یک مدت محدود. دقیقش تا پایان سال 95. یعنی حداکثر 14 ماه. و من تا آن موقع در بهترین حالت وسطهای سربازی هستم. یعنی رسما مسخره بازی. یعنی من را مسخره خودشان کردهاند. یعنی من مسخرهی آنها هستم. یعنی بیایند سرش را بخورند بابا! نهتنها من، که همهی دامپزشکانِ این مرز و بوم. بیایند سرِ مالِ همهی ما را بخورند بابا. جالبیِ موضوع میدانید چیست؟ اینکه آن کارت و مدرک تقریبا به هیچ دردی هم نمیخورد. حداقل شانسِ اینکه من بتوانم با آن کاری بکنم و پولی دربیاورم خیلی کم است. این از من.
به طرزِ عجیبی مشکلِ ذهنیام پاراگراف بالا و پارگراف بالاترش (که باید باشند) نیستند. مشکل ذهنیام الان همان خوددرگیریهاست. کراشها هم که از در و دیوار بالا میروند و دستِ ما کوتاه و کراش بر نخیل. نخیل که میدانید چیست؟ نخیل یک نوع درخت است که کم است و زیاد نیست. وگرنه میشد خیل. اما نخیل علیرغمِ تعدادِ کمش، جثهاش بزرگ است. به عبارتی نخیلِ عظیم. درباره عظمتِ نخیلِ عظیم گمانهزنیهای بسیاری شدهاست. بعضی میگویند پانصد فرسخ بعضی حتی تا هزار و پانصد فرسخ هم عظمت آن را تخمین زدهاند. اما این نکته محرض است که عظمتِ آن فراتر از آن است که در تصور بیاید. و حتی نعوذ بلله از خدا هم بزرگتر است. نخیلُ اکبر! اکبرُ من الشمس.
پلیلیستهای شاد را سرچ کردهام دراِیت ترکس و گوش میدهم و خیلی خوب است. حالم چه خوب است. لوکین فور استرینجر...نا نا نا نا...
پ.ن. "قهرمان هزار چهره" امشب تمام شد.