نکتهای که حائز اهمیت است، این است که این نکته اهمیتی ندارد.
در این روزها چند اتفاق جالب برایم افتاد. به ترتیب الفبا تعریف میکنم:
یک کارگردان بااستعداد بریتانیایی به نام "دنی بویل" در سال 1996 یک فیلم ساخت که با استقبال جامعه سینمایی آن زمان روبرو شد. درباره چند معتاد و زندگیِ عجیب و غریب آنها. فیلم transpotting موفق شد کلی موفق بشود. من این فیلم را ندیده بودم تا چند روز قبل. در واقع برای خودم دوره دنی بویل گذاشته بودم. چند تا از فیلمهایش را که ندیده بودم ترینسپاتینگ، 28 دیز لیتر، سانشاین را فقط درواقع، گرفتم که ببینم. خب ترینسپاتینگ را دیدم و خیلی خوشم آمد. اما یک اتفاق عجیبی بعدش افتاد. بلافاصله بعد از دیدنِ فیلم (19 سال بعد از زمان ساخته شدنش) رفتم توئیتر. گفتم توئیتر، یکمی بیتر. نه نه. بگذارید حقیقت را بگویم. رفتم توئیتر و داشتم توئیتها را بالا پایین میکردم -بله. من توئیتها را درهم و شلخته میخوانم. زیرا اعصاب نداشته و احمق و جانکی میباشهام. چند تا توئیت بالا، چند تا توئیت پایین، چند تا توئیت چپ، چند تا توئیت راست، چند تا هم مرکز.- که ناگهان سرمایی در من رسوخ کرد از دیدن توئیتی عجیب. ورایتی -بله. خیلی باکلاس هستم و ورایتی، کولیدر، ایندی وایر، هالیوود ریپورتر، و کلی سایت معتبر خارجکی دیگر را در توئیتر دنبال میکنم.- توئیت کرده بود خبری را مبنی بر اینکه قرار است ترینسپاتینگ 2 ساخته شود! واااااااات؟ آیا این اتفاق تصادف است؟ که من بعد از 19 سال فیلمی را ببینم و همان روز خبرش را بخوانم که قرار است قسمت دومش را بسازند؟
اگر این داستان عجیب است، توجه شما را به داستان بعد جلب میکنم.
"گریگ ماتولا" در سال 2009 فیلمی ساخت با نام adventureland. من آن سال به دلایل مختلف موفق نشدم فیلم را به تماشا بنشینم. کلی طول کشید تا چند روز پیش، دقیقا در همان روزی که ترینسپاتینگ را دیدم، چند ساعت بعدش، نشستم ادونچرلند را ببینم. تا اینجایش چیز عجیبی در مورد این فیلم وجود ندارد. اما جالب است که بدانید که تشابه عمیق بین این فیلم و ترینسپاتینگ وجود دارد.
یک زنِ میانسال به نام "سوزان بویل" -اوووه! الان متوجه شدم فامیلی این دو نفر یکی است!- بعد از اینکه در یکی از مسابقات استعدادیابی تلویزیونیِ بریتانیا شرکت کرد و صدای استثنائیاش را به نمایش گذاشت، موفق شد تهیهکننده پیدا کرده و آلبوم بدهد. آلبومِ معروف او The gift در سال 2010 کلی فروخت و سر و صدا کرد و کلی نامزدی و برندگیِ جوایز مختلف از برای او به ارمغان آورد. من که آن موقع طفلی خردسال بودم، با پیشنهادهای و دوستان گشتن در اینترنت، آلبوم را یافته، گوش دادم و کیف کردم.
در وسط مسطهای فیلم تریناسپاتینگ یک آهنگی پخش شد که من اولین بار در آلبوم سوزان بویل آن را شنیده بودم. در وسط مسطهای فیلم ادونچرلند هم یک آهنگِ دیگری پخش شد که من آن را هم برای اولین بار در آلبوم سوزان بویل شنیده بودم. (از عمق ضعفِ تاریخچهی موسیقی گوش دادنِ من که بگذریم، که آن همه آهنگ معروف را که کلی آدم اجرایشان کرده بودند را اولین بار در آن آلبوم شندیم بودم،) نکته عجیب این است که من دو فیلم را که هرکدام سالها از ساختشان میگذشت را در یک روز دیدم و در هر دو آهنگهای متفاوتی پخش میشد که من اولین بار در آلبومی شنیدم که چند سال قبل گوش دادهبودم و آن هم بعد از ساخته شدنِ هر دو فیلم ساخته شده بود.
حساب کنید. وات آر دی آدز؟؟؟؟؟
آیا اینها اتفاقاتِ عجیبی است؟ بلی. ولی خود را آماده کنید برای اتفاق عجیب بعد.
راستش طولانی است. الان اگر بنویسم این پست خیلی طولانی میشود. میگذارم برای پست بعدی آن اتفاق را.
فرندز را دیدم و تمام شد. و عجب خوب بود.
کارهای فارغالتحصیلی انگار تمام شده و ماندهاست تا من بروم ادامهاش را خودم انجام بدم. اما من گنبد هستم و نمیتوانم. باید بگویم افراد دیگری برایم انجام بدهند. و من به آنها میگویم. و باید ببینم چه میشود. پلیس به علاوه ده و اینها میخواهد.
یک خوابِ عجیبی هم دیدم دیشب پریشبها، که در آن یک دختری به طرز خیلی جالب و زیبایی در خودِ شهرِ گنبد آمد و شمارهش را به من داد و رفت. بدونِ اینکه من حرفی بزنم. راستش این بیربط ترین خوابی بود که این چند وقت دیدم. من در این چند وقت خوابهای عجیب زیادی میبینم، منی که خواب عجیب بینندهی چندانی نبودم، در این چند وقت آدمِ خوابِ عجیب بینندهای شدهام از برای خودم. خوابهایی که هم حال ندارم، وهم دوست ندارم اینجا بنویسم. کد میدهم برای خودم که در آینده این پست را میخوانم: "فلکه هیفده شهریور، جنده خانه" و در جای دیگر خوابی که زندگیام را به هم ریخت.
خسته شدم. بروم.
پ.ن. چرا ناتالیا کینزبورگ این شکلی میشود هی؟