خب حالا که بحثش راه افتاد همین اول بگویم که تلاشم را نکردم. نکردم زیرا ترسیدم بیماری مقاربتی بگیرم. زیرا کاندوم همراهم نبود. این از این.
یک کتابی را شروع کردم جدیدا که قبلاها هم شروع کرده بودم اما تمامش نکرده بودم. الان رسیدهام وسطهایش تقریبا. خدا را شکر میکنم و امیدوارم که این بار برسانم به آخرش. راستش اگر این وبلاگِ سگ صاحاب نبود شاید میخواندم و تمامش میکردم. اما وبلاگ تمامِ وقتم را گرفته و نمیگذارد به زندگی و درس و دانشگاه و پایاننامهام برسم. گفتم پایاننامه یادم افتاد که پسفردا دفاعِ یکی از دوستانم است. گفته بیا. اما من در اینجا از برای خودم کار و زندگی دارم و نمیتوانم بندازم بروم تهران. آن هم فقط برای 1 ساعت دفاع و یک عدد شیرینی و سن ایچ و اینها. دوستم گفته شاید دنت بدهد برای دفاعش. اگر میگفت قطعا دنت میدهد بلند میشدم میرفتم تهران. اما قطعی نکرده و من نمیتوانم ریسک کنم و این همه راه بروم تهران. گفتم تهران، نگفتم که دیگر تهران نیستم؟ بلی برگشتم خانه و لَش کردهام یک گوشه. همین الان رفیقم هم مسیج داد که رفته کنسرت کینگ رام و خیلی خوش گذشته. این درحالیاست که من نشسته بودم این گوشه و با خ.ا.ی.ه هایم یه قل دو قل بازی میکردم. منظورم از خ.ا.ی.ه که میدانید خایه است.
نشستم کتابی را میخوانم که میتواند زندگیام را تغییر دهد. امیدوارم موفق شود. زیرا خودم نمیتوانم زندگیام را تغییر دهم. خیلی دوست دارم که دوباره بنویسم. مثل قدیمترها. اما نمیشود لامصب. نوشتنم نمیآید. :((((((
ریش گذاشته بودم در حدِ ژان کلود واندم. پدرم کرد تو ریشم. بعد هم بقیه اعضای خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان و در و همسایه. من هم کردم در یک کفش و گفتم امکان ندارد بزنم. و نزدم. اما رفتم آرایشگاه یکم مرتبش کردم. ولی میخواهم یک درس مهم به اعضای خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان و در و همسایه بدهم. با کوتاه نکردنِ ریشم تا زمانی که حرفهایشان تمام نشده. یعنی حتما باید از آخرین باری که یکی از اینها یک گیری به ریشِ من میدهد 1 هفته گذشته باشد تا شاید بروم ریشم را بزنم. با این کار درس مهمی را به خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان و در و همسایه خواهم داد. و آن درس این است که نکنید در ریشِ دیگران. ریش دیگران به شما ربطی ندارد و به همان دیگران مربوط میشود.
بعد اینکه دوباره دارم میافتم در فازِ افسردگی. :(
حوصله ندارم. :(
پ.ن.نداریم امشب!
یک کتابی را شروع کردم جدیدا که قبلاها هم شروع کرده بودم اما تمامش نکرده بودم. الان رسیدهام وسطهایش تقریبا. خدا را شکر میکنم و امیدوارم که این بار برسانم به آخرش. راستش اگر این وبلاگِ سگ صاحاب نبود شاید میخواندم و تمامش میکردم. اما وبلاگ تمامِ وقتم را گرفته و نمیگذارد به زندگی و درس و دانشگاه و پایاننامهام برسم. گفتم پایاننامه یادم افتاد که پسفردا دفاعِ یکی از دوستانم است. گفته بیا. اما من در اینجا از برای خودم کار و زندگی دارم و نمیتوانم بندازم بروم تهران. آن هم فقط برای 1 ساعت دفاع و یک عدد شیرینی و سن ایچ و اینها. دوستم گفته شاید دنت بدهد برای دفاعش. اگر میگفت قطعا دنت میدهد بلند میشدم میرفتم تهران. اما قطعی نکرده و من نمیتوانم ریسک کنم و این همه راه بروم تهران. گفتم تهران، نگفتم که دیگر تهران نیستم؟ بلی برگشتم خانه و لَش کردهام یک گوشه. همین الان رفیقم هم مسیج داد که رفته کنسرت کینگ رام و خیلی خوش گذشته. این درحالیاست که من نشسته بودم این گوشه و با خ.ا.ی.ه هایم یه قل دو قل بازی میکردم. منظورم از خ.ا.ی.ه که میدانید خایه است.
نشستم کتابی را میخوانم که میتواند زندگیام را تغییر دهد. امیدوارم موفق شود. زیرا خودم نمیتوانم زندگیام را تغییر دهم. خیلی دوست دارم که دوباره بنویسم. مثل قدیمترها. اما نمیشود لامصب. نوشتنم نمیآید. :((((((
ریش گذاشته بودم در حدِ ژان کلود واندم. پدرم کرد تو ریشم. بعد هم بقیه اعضای خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان و در و همسایه. من هم کردم در یک کفش و گفتم امکان ندارد بزنم. و نزدم. اما رفتم آرایشگاه یکم مرتبش کردم. ولی میخواهم یک درس مهم به اعضای خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان و در و همسایه بدهم. با کوتاه نکردنِ ریشم تا زمانی که حرفهایشان تمام نشده. یعنی حتما باید از آخرین باری که یکی از اینها یک گیری به ریشِ من میدهد 1 هفته گذشته باشد تا شاید بروم ریشم را بزنم. با این کار درس مهمی را به خانواده و فامیل و دوستان و آشنایان و در و همسایه خواهم داد. و آن درس این است که نکنید در ریشِ دیگران. ریش دیگران به شما ربطی ندارد و به همان دیگران مربوط میشود.
بعد اینکه دوباره دارم میافتم در فازِ افسردگی. :(
حوصله ندارم. :(
پ.ن.نداریم امشب!