حقیقت این است که امشب قرار است یک تگِ جدید به تگ های این وبلاگ اضافه شود. تگی که در انتهای متن ملاحظه خواهید نمود. دلیلش هم این است که خیلی حالم بد است و خب واقعا یادم نمیآید حالم اینقدر بد بوده باشد. جالب است وقتی هی پیش خودت فکر میکنی چقدر اوضاع بد است. و بعدتر از آن هم بدتر میشود. همین الان هم مطمئنم و میدانم اوضاع از این بدتر و تخمی تر هم میشود و احتمالا قرار است بشود به همین زودیها انشالالله تعالی فرجه شریف.
شما شاهد بودید که من تابه حال اینجا هرگز چسناله نکردم. اگر هم کردم کم کردم. و من ذاتا آدمِ پرچسنالهای نیستم. من آدمِ خیلی کمچسنالهای میباشم. (عنِ این خیلی فلان چیز هستم را در آوردم؟) هربار هم که اینجا از چیزی نالیدهام با زبان طنز بوده و به همین دلیل به خود بالیدهام. حالا بالیدن ندارد قبول دارم، ولی قافیه داشت. گیرم بیمزه و تخمی. اکی. من بیمزه و تخمی. من ریده. من خراب! هرچه شما بگویید. اصلا شما سرورِ من. امر بفرمایید عالیجناب/علیاحضرت.
رفیقم میگوید تو که این چند روز خانه تنها بودی، چرا دختر نیاوردی؟ میگویم دختر از کجا؟ میگوید زنگ بزن بهشان خودشان میآیند. پشت تلفن پوکر فیس کردم قیافه ام را و خواستم بگویم تو درباره جایی که من زندگی می کنم یعنی گنبد چه فکری میکنی؟ بعد دیدم خودش حواسش هست و اوسکل کرده ما را. جوابش را ندادم و تلفن را قطع کردم.
چند شب پیش داشتم فکر میکردم شاید هم من واقعا زشت میباشهام که کسی از من عکس نمیگیرد. زیرا الان چند ماه است که در به در دنبال یک عکس خوب هستم که داشته باشم. ولی ندارم. و کسی از من عکس نمیگیرد. یکی دو هفته دیگر هم باید ریشم را بزنم و تمام. یک دانه عکسِ درست و درمان هم از ریشهایم ندارم. شما بگویید: آیا من واقعا زشتام؟
درونِ اینستاگرام عکس میگذارم. تا پریروز یا همان دور و برها فکر میکردم که ملت چقدر احمقند که عکسهایی خوب است را لایک نمیزنند و عکسهای چرت و پرت را لایک میزنند. عکسهایی که خودم تویشان هستم هم خوب لایک میخورد معمولا. پریروزها یا همان دور و بر دیدم نه، ملت سرِ لجبازی دارند با من. نه تنها عکسهای خوبم را لایک نمیزنند، که حتی اگر عکسی از خودم را بگذارم که لایک زیاد بخورد، اینها لایک نمیزنند. بعد دچار افسردگی شدم و الان هم خیلی شرمندهام. آیا یعنی به بابایم نمیگوید؟
راستی روز پدر است و مبارک و اینا همه مثل همیشه بیایند بروند در کونم.
همان رفیقِ اسکلم که مرا اسکل کرده بود که چرا دختر نمیآوری در خانه خالی که بکنی، میگوید میخواهد موهایش را آبی کند. زیرا بلو ایز د وارمست کالر. گفتم آخر تو آنقدر زشتی که بلو ایز د ریدهست کالر میشود. گفتم میدانم. ولی خوشم میآید. این رفیقم دخترِ فهمیدهای است. وقتی گفت میدانم، واقعا میدانست. به همین خاطر من دیگر بحث را ادامه ندادم.
چندوقت پیش که رفته بودم تهران، مسیر رفت را با قطار طیِ طریق نمودم. یک کوپهای بود که یک پیرمرد و سه پیرزن در آن بودند. پیرمرده هی میخواست من را نصیحت کند. آدمِ باحالی بود. ولی ساعت ده در کوپه خاموشی زدند. و من را فرستادند آن بالا. تخت بالا که حسابی به گا رفتم خب. یک اتفاقِ جالب اینکه پیرمرده پنجره کوپه را بست. وقتی من اعتراض کردم که هوا گرم است گفت از تونلها که رد میشویم، دود میآید داخل و خفه میشویم. بعد گفتم حق با شماست. ولی بنده خدا تا خود تهران ایستاده بود دمِ پنجره هی به تونل که میرسیدیم پنجره را میبست و وقتی درمیآمدیم پنجره را باز میکرد. خواستم بگویم حاج آقا حالا اینقدر خودت را اذیت نکن. دیدم سرش گرم است. هیچی نگفتم. ها این را هم بگویم که دستم کتابِ بچه هالیوودِ رابرت پریش بود، پیرمرد میگقت از جوانهایی که درس میخوانند خوشم میآید. :))))
و... و اینکه اینتراستالر را هم آنقدر دیدم که زخمش کردم.
پ.ن. آرکید فایر.
پ.ن.2. قصد داشتم تگِ چسناله اضافه کنم زیرا میخواستم در این پست چسناله
کنم. اما چسناله نکردم. پس نمیکنم. شاید بعدا. شاید هم هرگز.
پ.پ.ن.2. تگِ چسناله را در وبلاگِ یکی که نمیدانم چه کسی بود دیدم. کپی رایت و اینها مثلا.
پ.پ.پ.ن.2. چسناله که خیلی عبارت پرکاربردی است. اینکه من بخواهم تگش را اینجا بزنم ربطی به آن وبلاگ که گفتم ندارد. منتها چند هفته پیش آنجا دیدم. خواستم نشان بدهم که مثلا من خری هستم از برای خود و خیلی برای کپی رایت احترام قائلم. وگرنه که بیایند بروند در کونم.
پ.پ.پ.ن.2. چسناله که خیلی عبارت پرکاربردی است. اینکه من بخواهم تگش را اینجا بزنم ربطی به آن وبلاگ که گفتم ندارد. منتها چند هفته پیش آنجا دیدم. خواستم نشان بدهم که مثلا من خری هستم از برای خود و خیلی برای کپی رایت احترام قائلم. وگرنه که بیایند بروند در کونم.