۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

قاعدتا نباید اینجور می‌شد. مثلا دفاع کرده‌ام و خوشحال باید باشم. شما به بزرگی خودتان ببخشید.

ساعت دوازده است و من خوابم می‌آید. سوال اینجاست که اگرمن خوابم می‌آید، پس چه کسی خوابش نمی‌آید؟ نه واقعا عجیب نیست که من این موقع از شبانه‌روز خوابم می‌آید؟ هنوز هیچ کدام از قرص ها را هم نخورده‌ام. قرص‌های خواب منظورم است. ولی اسمشان را نمی‌گویم اینجا. چرا که خطرناک است. بد آموزی دارد و ممکن است کسی با اسمِ این قرص‌ها کار دستِ خودش بدهد. "کار" منظورم خودکشی است. یعنی بفهمد چه قرص‌هایی را می‌گویم و برود بخرد و بخورد و بمیرد.
راستی خبرِ جدید این است که دفاع کردم تمام شد رفت. چند روز پیش کردم. اولین بار تگِ پایان‌نامه را کی زدم اینجا؟ چقدر وقت گذشته؟ چقدر پیر شدیم؟ حال ندارم بگردم دنبالِ اولین تگِ پایان‌نامه. ولی این مهم نیست. این مهم است که دفاع کردم و تمام. و این مهم است که یک سری از بچه‌ها آمدند و خیلی خوشحالم کردند با کارهایشان (همان آب منی‌ای‌ها).و اصلا یک جورهایی سورپرایزم کردند. یک سریِ دیگر هم که کلا کارشان خوشحال کردنِ من است. آنها حسابشان سوا است. یک سری هم نیامدند که خب به تخمم هم نبودند. خیلی دوست داشتم یک سری‌ها هم باشند که نمی‌شد باشند. همین.
سرِ دفاع استاید گیرهای الکی می‌دادند به من. و من جوابشان را نمی‌دادم. زیرا اگر بتوانی جواب گیرهای الکیِ اساتید را بدهی، نمره‌ات کم می‌شود. ولی بچه‌ها در یک حرکت پیش‌بینی‌نشده جوابشان را دادند و به شکل عجیبی مرا خوشحال کردند.
سرِ دفاع خیلی هول نکردم و خیلی استرس نداشتم. اما در هنگام پرسش و پاسخ گند زدم زیرا جواب سوال‌هایشان را نمی‌دادم. چیزی که کاملا بلد بودم. و من آدمِ خیلی گندزده‌ای می‌باشم.
ولی هیچ کدام از اینها مهم نیستند. این که بلاخره تمام شد مهم است. اما مهم‌تر از همین این است که دنیا چقدر مسخره است. تو خیلی دوست داری یکی بیاید در هنگام دفاعت. اما نمی‌آید.
اَه چقدر چسناله می‌کنم!
حقیقت فکر می‌کنم این باشد که همین الان، با اینکه خوابم می‌آید، و با اینکه حال و حوصله ندارم، اگر بخواهم، باز هم می‌توانم مزه بریزم، ولی انگار خودم نمی‌‎خواهم. این فرمانِ چسناله انگار باید تا آخر برود. و چون من از چسناله هم خوشم نمی‌آید، همینجا بیخیال می‌شوم. ولی این پست را می‌گذارم.