۱۳۹۷ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

فکر پلید

افکار پلیدی به ذهنم می‌آید. و راستش مرا به وحشت می‌اندازد. نه خیلی زیاد، که اندکی. این افکار پلید، پدیده‌ای نو هستند. برای من سابقه‌ی طولانی نداشته‌اند. نه اینکه به آن‌ها فکر نکرده باشم، اما نظری غیرقابل خدشه داشتم. و از نظرم مطمئن بودم. حالا اما شک و تردیدم زیاد شده و جواب جدیدی می‌طلبند.
این افکار به دو بخش تقسیم می‌شوند: شخصی و جهانی.
پیش از برشمردن آن‌ها چند نکته قابل توجه است:
اول اینکه این دو بخش از قضا با هم متضاد هستند. نه در ذات که در وجود. یعنی علتی که به گونه‌ای ثانویه باعث به وجود آمدن بخش اول شده، خود عامل پدید آمدن مانعِ بخش دوم است. و این تنها بخش کوچکی از مناقشات فکری‌ای است که با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنم.
دوم آنکه فکر به جای چیزهای بدردخور سمت این چیز‌های بدردنخور می‌رود. بدردنخور از این نظر که درواقع هیچ‌وقت رنگ واقعیت به خود نخواهند گرفت. اما در ذاتشان مسائلی بسیار مهم هستند. شاید بزرگ‌ترین مسئله‌ی جهان.
سوم اینکه من با احتیاط نوشته‌ام این‌ها را. شما هم با احتیاط سراغشان بروید.
به عنوان آخرین تاکید قبل از نام بردن این افکار پلید، این را بگویم که این‌ها بزرگ‌ترین سوالاتی‌ست که در زندگی با آن روبرو شده‌ام. سابق بر این می‌پنداشتم که این‌ها ثابت‌اند و قابل چشم‌پوشی نیستند. اما حالا مطمئن نیستم. و این اندکی خطرناک به نظر می‌رسد. خطرناک‌تر از پروسه‌ی ایتیئیست شدنم.
این را هم بگویم که اینجا محل قضاوت نیست. و کسی این را نمی‌خواند که قرار باشد قضاوتم کند، باری نه از قضاوت دیگران هراسی دارم و نه شرمی از بیان افکارم. که افکار فقط فکر هستند و حرجی بر آنان نیست. زانک مهم‌تر از آن اینکه قضاوت شدن برایم پشیزی ارزش ندارد. روزگار چندانی‌ست که وقعی بر نظرات دیگران بر خودم نمی‌نهم. پس پیس آف.
اولین مورد اما در قسمت شخصی این است. گاهی فکر می‌کنم که والدینم بمیرند. »بمیرند« و نه اینکه »کاش بمیرند« که میان این دو تفاوت بسیار است. و تفاوتش واضح است و حوصله‌ی توضیح دادنم نیست. اما خود جمله را توضیح می‌دهم: نه چندان تازه است که فکر خودکشی در مغزم وول می‌خورد. در جریانید. این فکر در حرکتی سینوسی قوت و ضعف می‌یابد. تا جایی که داشتم به مفاد ویدئوی اعتراف به خودکشی و پیام‌هایم فکر می‌کردم. اما در همه‌ی موارد یک چیز مانعم می‌شد. تصور حال و روز والدینم بعد از اطلاع از مرگ من. و این فکر هنوز هم با من است. حالا نه با قساوت قلب که با نرمیِ هرچه تمام‌تر به این فکر می‌کنم که روزی که این دو بمیرند، می‌توانم خودم را بکشم. البته برای باقی‌مانده‌ها سخت خواهد بود که دیگر در آن مرحله به تخمم.
اما این مسئله‌ی شخصی در کنار مسئله‌ی جهانی می‌آید. و قبل از بازگویی مسئله‌ی جهانی، از پیوند این دو باید بگویم. مسئله را باز کنیم: مرگ پدر و مادر به عنوان عزیزانی که »در ذهنم« بود و نبودم را تحت تاثیر قرار می‌دهند. حالا در کنارش بقیه‌ی عزیزان را بگذارید. اعضای خانواده و دوستان نزدیک. کسانی که سختشان است نبودنم. و بعد دایره را بی‌دلیل بازتر کنید. هرکسی که حسی نسبت به من دارد. و بازتر: هرکسی که منافعی مشترک با من دارد. و بازترتر: هرکسی منافع مشترک یا متضاد با من دارد. آیا من باید به همه‌ی این آدم‌ها باج بدهم؟ آیا باید »بودن«ـم را فدای احساسات این‌ها بکنم؟ فرصتِ نبودنم را چطور؟ تا کجا این دایره را می‌توان گسترش داد و لحاظ کرد؟ تا کجا را باید به تخم گرفت؟
مسئله‌ی جهانی را از همین می‌توان نتیجه گرفت غیر از اینکه نفع شخصی را هم باید قاطی‌اش کرد. و البته قانون طبیعت. که قانون طبیعت خیلی مهم‌تر می‌نماید در اینجا. به عنوان مقدمه یک گزاره‌ی ظاهرن بی‌ربط بگویم: »گرمایش جهانی و به گا دادنِ کره‌ی زمین و حیات همه‌ی موجودات از جمله مهم‌ترینش خود انسان‌ها، در ادامه‌ی قانون بقای اصلح و انتخاب طبیعی است.« این به نظرم یک نکته‌ی اساسی است که از آن غافل شده‌ایم. در واقع تمامیِ اتفاقات جوامع انسانی در مسیر انتخاب طبیعی هستند. اما انسان‌ها خود را باهوش‌تر از طبیعت می‌دانند که باعث می‌شود فکر کنند انتخاب طبیعی را رد کرده‌اند. غافل از اینکه خود ماهیت باهوش‌تر بودن، در ادامه‌ی فرگشت و انتخاب طبیعی و بقای اصلح است. و طبیعت البته که این‌کاره است.
تمام بلایایی که بشر بالاتر بر سر بشر پایین‌تر آورده، در تمام طول تاریخ، از سرِ انتخاب طبیعی است. سابق بر این قوی‌تر و مناسب‌تر و وفق‌داده‌تر بوده و حالا هم همان است. یکی به هر دلیلی بیشتر بلد است دیگری را به زیر بکشد تا خودش بقا یابد.  در نتیجه‌اش انسان‌ها هی همدیگر را به گا می‌دهند.
از قبل هم می‌دانیم که جهان بعدی وجود ندارد. پس چرا جلوی خودمان را بگیریم؟ چرا مال دیگران را نخوریم؟ چرا دست درازی نکنیم؟ چرا ستم نکنیم؟ اگر دلش را داریم و می‌توانیم؟ حقیقت این است که بالای 99.9999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999999 درصد افراد در طول تاریخ هربار توانسته‌اند این کار را کرده‌اند. حالا نکردنش شاید اشتباه من است. شاید هم نشانه‌ی ضعف. که جزو آن موجوداتی هستم که ضعیف‌تر و در نتیجه از بین‌رونده‌اند.
این درگیری ذهنی جهانی، شاید سال‌ها و سال‌های پیش‌رو در مغزم وول بخورد. و نتیجه‌اش تاثیر بزرگی بر زندگیِ خودم و صدالبته همه‌ی دنیا خواهد داشت. تا آن روز اما، به رفتار بر مدار اخلاق خود ادامه می‌دهم.