۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

باور نکردنی، بی‌ور نکردنی

ممکن است کسی با خواندن وبلاگ من به اشتباه فکر کند که من در زندگیم همیشه شکست خورده ام. یا اینکه یک بازنده بزرگ میباشم. اما این درست نیست. هرکسی این فکر را کرده، مثل سگ اشتباه کرده. غلط هم کرده. به آنجای عمه اش هم خندیده. من نه یک لوزر بزرگ هستم و نه یک چه میدانم مفلوک بدبخت! من آدم موفقی هستم. همین که وبلاگم اینهمه خواننده دارد، نشاندهنده این است که وبلاگم کلی خواننده دارد. و کیست که وبلاگش اینهمه خواننده داشته باشد؟ هیچکسی را نمیشناسم که وبلاگش اینهمه خواننده داشته باشد. حتی وبلاگ خودم هم اینهمه خواننده ندارد. و این یک اتفاق باور نکردنی است. من کلا یک اتفاق باورنکردنی هستم. من خودم هم باورنکردنی هستم. من با یا بدون ور نکردنی هستم. یک نکردنی به تمام معنا.
اینها را مینویسم که به عهدم وفا کرده باشم. قرار شده بود از دست آوردهایم بنویسم. و خب دارم همینکار را میکنم. که پس فردا نگویید فلانی آدم بدقولی بود. پَس پَسون فردا هم نگویید فلانی آدم بدقولی بود. آخر هفته هم نگوید. راستش دوست دارم کلا نگویید که فلانی آدم بدقولی است. چون من بدقول نیستم. میدانید؟ من آدم خیلی نا بدقولی هستم. من یک آدم هستم که چرت و پرت زیاد میگویم. همین. بدقولی اسمش رویش است. بدقولی به چیزهایی میگویند که آدم های کمتر چرت گو میگویند و به آن عمل نمیکنند. حقیقتش من در بچگی یک بدقولی داشتم. اما بزرگتر که شدم، چرت هایم هم با من رشد کرد و بدقولی دیگر مرا دوست نداشت. مادرم به من گفت فلانی -مادرم هم مرا فلانی صدا میزند- بیا این بدقولی را بده به بچه هایی که به آن احتیاج دارند. و بدقولی آنها را دوست میدارد. سپس دستم را بگرفت و پا به پا برد مادر. به یک یتیم خانه. من هم بدقولی را دادم به یک پسر مو طلایی چشم بادامی. چشم گردویی را دوست نداشت بدقولی. خودش خواست برود پیش آن پسرک چشم بادامی.
اما یکم از دست آورد هایم هم بگویم که نگویید همه اش خالی بندی بود. این هم پر بندی: من یک دانشجوی دانشگاه تهران هستم. خیلی هم خوب. این خودش برای خودش یک موفیقت بزرگ است. برای من هم خودش یک موفقیت بزرگ است. گیرم که دارم مثل خر دست و پا میزنم و به زور درس ها را پاس میکنم، اما همینش را خیلی ها ندارند. دلم برای آنها میسوزد. من خیلی آدم دلسوزی هستم. میخوام به یک یتیم خانه بروم و درس خواندن در دانشگاه تهرانم را به یکی از آنها بدهم. شاید یک پسر چشم گردویی.
این تنها دستاوردم نیست. من خیلی محاسن دارم. محاسن منظورم ریش نیست. منظورم خوبی هاست. من خیلی خوبی دارم. خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. دوستانی دارم بهتر از آبِ روان. دوستان من حتی از آبِ منی هم بهتر هستند. این خودش خیلی دستاورد بزرگی میباشد. هرچند من از بیشترشان خوشم نمی آید و برعکس. اما در هر صورت بهتر از آبِ منی هستند. از آب چرکینی که از بینی بز بیرون می آید هم بهتر هستند. از آب گل آلود هم ماهی میگیرند. اما همه شان بیایند بخورندش. دستاورد هایم هم بیایند دم کوزه آب همدیگر را بخورند!