۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

ما "گرد" میخوایم یالا...

امشب یک فرق بزرگی دارد این نوشته با همیشه. به جای اینکه در وردپد نوشته شود، در ورد نوشته شده است. همه با هم اووووو...
خب. قرار بود بروم پایتخت. خب پایتخت پایتخت است دیگر. نخواهید که من اسمش را بگویم. چون نمیگویم. به دلایل امنیتی. شما اگر آدم باشید، نیازی به گفتن من ندارید. خودتان میدانید که نام پایتخت چیست. اصلا برای اینکه ثابت کنید روبات نیستید، نام پایتخت را کامنت کنید. به علاوه عدد 37. تا قلب درون عکس به حرکت درآید واسم آن کسی که خیلی دوستش دارید را زیر لب بگویید به آرزویتان خواهید رسید. هرکس این کار را نکند خر است. و فردا هم زرتی میمیرد! خلاصه قرار شد امشب راه بیفتم با یکی از آشناها که پایتخت کار داشت و قرار بود فردا بعد از ظهر هم برگردیم. نشد. طرف نرف(ت) . ما را مسخره کرده ای؟ نخیر! خودم را مسخره کرده ام. کلی برنامه ریختم که اول بروم فلان جا و بعد بهمان جا و آخر هم بیسار جا. زرت! زهی خیال باطل! میخواستم بروم که کار خوابگاه و دانشگاه را راست و ریست کنم. تا امروز بعد از ظهر خوابگاه نداشتم. امروز بعد از ظهر دوباره سیستم راه افتاد و به من هم خوابگاه دادند. دوستان، در مجموعه خوابگاه های کوی دانشگاه تهران، پذیرای شما هستیم. قدمتان روی تخمم!
خوابگاه درست شد و دانشگاه همچنان خراب است. تلفن کردم. گفتند چون ورودی 87 هستی با ورودی 88 این واحد را نمیدهیم! گفتم مادر به خطاها چه ربطی دارد؟ 120 سال است که هر کسی با هر ورودی ای دلش بخواهد واحد برمیدارد. یک هو این ترم نمیشود؟ گفت نخیر. باید نامه نگاری کنید و فلان و بهمان و بیسار. یکی نیست بگوید آخر مادر به خطاها، من همین ترم از همان بخش با همان ورودی 88 واحد دیگری را برداشته ام. شما به این یکی گیر میدهید؟ دیوث ها؟ عمه قحبه ها؟
درسی است به نام "گرد". البته خلاصه اش میشود گرد. کاملش چیزی در مایه های " انگل شناسی کرمهای گرد و بیماریها". گفت نمیشود. من هم فحش دادم و قطع کردم. میدانید که، من خیلی آدم بی ادبی هستم. یک درس دیگر مشکل دار هم "بیماری های ماهی" است. این دو تا با هم میشوند 5 واحد. که اگر موفق یه اخذ آنها در این ترم نشوم. باید 2 ترم بعد بگیرم. یعنی همیجوری الکی 1 سال اضافه! گُه در قبر پدرتان!
گفتم بروم حضوری صحبت کنم و نامه ببرم. که گفتم که نشد. ولی خیلی ماجرای باحالی شد. همه چی الان روی هواست. احساس آدمی که در یک هواپیمای در حال سقوط است را دارم. معلق. آزاد. رها...
دوست داشتم در همچین حالی بودم. اما نیستم. چون دست خودم نیست. دست پدرم است. پدرم مال پدرش است. پدرش مال کتش است. کتش مال آستینش است. آستینش مال خدا بود. خدا مال ارواح عمه ش بود. بلی. دست خودم نیست. بابای گرامیم اصرار دارد که 6 ساله تمام کنم. اما خودم دوست ندارم. به اصرار پدرم اما سعیم را میکنم. البته احساس مسئولیت هم میکنم. بنده خدا پدرم –این یکی را نمیدانستید. پدر آدم خیلی بنده خدایی است- ، زیر بار هزینه های دانشگاه دارد پوست میشود. و مشکل اینجاست که من هم انگار نه انگار. کار بار ندارم. که کمی کمک خرج باشم. البته همین که من احساس مسئولیت میکنم، برای من خودش قدم بزرگی است. خیلی هم اصراری نیست که قدم های بیشتری را بردارم. از قدیم گفته اند، قدم بزرگ نشانه نزدن است. قدم کوچیک نشانه زدن است. قدم متوسط نشانه بیا بخورش است.

حالا وللش. مهم نیست. فعلا مهم این است که من مانده ام و حوضم و 5 واحد اضافی. احتمالش زیاد است که واقعنی به فاک بروم. البته این تنها مشکل درسی نیست. یکی دو تا دیگر هم هست از جمله کارورزی های جا به جا. داستانش مفصل است. این یکی هم ممکن است به آنجایم برود. خفن هم برود. ولی من فعلا غصه نمیخورم. نه غصه "گرد" و "ماهی" را، نه غصه کارورزی ها را. اگر یک چیز خوب در زندگیم سراغ داشته باشم، همین غصه نخوردن هایم است. اگر یکم آدم غصه خوری بودم، الان معلوم نبود کجا بودم. اما غصه خور نیستم، پس همینجا هستم.
پ.ن. فضای این وبلاگ همه اش شده شکست و بدشانسی و اینها. میدانم. قول میدهم دفعه بعد از دستاورد های بزرگم بنویسم. قول واقعنی. شایدم الکی!