۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

پایانِ سالِ میلادی نزدیک است

بلاخره رفتم پیش استادِ محبوبم و موضوع پایان نامه گرفتم. الان خیلی خوشحال هستم. من این استاد را خیلی دوست دارم. مانند عموی نداشته ام. البته سنش آنقدر زیاد نیست. جوان است. اما عموی خوبی میشود به نظرم. از این عمو باحال ها که آدم را با خودشان میبرند سفره خانه به آدم یاد میدهند چگونه حلقه بدهد. کاش من عمو داشتم. من عمو ندارم. دلتان بسوزد. اما بگذارید از بحث خارج نشویم. استاد موضوعی داد که یکی از بچه ها قبلا قرار بود کار کند و گشته بود و هیچ مقاله ای مرتبط با آن پیدا نکرده بود. فقط یک عدد آن هم رزیدنت بخش برایش پیدا کرده بود. لامصب موضوعش به عقل جن هم نمیرسد. خیلی عجیب و غریب و پیچیده است. مانند داستان های پریان. البته داستان های پریان به عقل جن میرسد. زیرا این دو همیشه با هم هستند. جن و پری. خیلی هم رابطه نزدیکی دارند. خیلی هم با هم نزدیکی دارند. واژه "جنده" هم از همین میان آمده و در اصل به پری برمیگردد. حالا برگردیم سر موضوع پایان نامه ام. که حتی از داستان های پریان هم غریب تر است. خیلی خفن و ناجور. گفتم یک سِرچَکی بزنم در اینترنت. (سرچک: سرچی که در روغن کرچک خوابانده باشند.) زدم و چیزی پیدا نکردم. البته چون دفعه اولم بود، بلد نبودم سرچ کنم. ولی در نتیجه تفاوتی ایجاد نکرد. در آخر چیزی پیدا نکردم. بعد آن یکی از بچه ها که اول موضوعش همین بود و یک مقاله پیدا کرده بود، گفت آن را برایت میفرستم. دمش گرم. فرستاد. یک نگاه کوچکی انداختم. دفعه اولم بود که از نزدیک به مقاله نگاه میکردم. باورم نمیشد... . اما خدایی اش اصلا شبیه مقاله نبود. بیشتر انگار یک متن علمی بود. حالا من مانده ام حوضم و عمویم!
بگذریم. روزهای پایانی سال میلادی است و من خوشحالم. چون کریسمس است. کریسمس خیلی خوب است. گیرم که ربطی به ما نداشته باشد. اما ما شرقی های غربزده در سال های اخیر خیلی غرب را زده ایم. به همین دلیل هم به ما میگویند غربزده. و به همین دلیل تر(!!!!) ما از کریسمس خوشمان می آید. به نظرِ من آدم غربی باشد، غربتی نباشد. (خودم کلی با عبارت "به همین دلیل تر" حال کردم!! تیکه باحالی بود انصافا!) حالا بگذریم که خودِ غربی ها هم غربتی دارند. حتی در غربتی ها هم غربزده پیدا میشود. خلاصه که شلم شوربایی است. ولی من از غربزده بودن راضی ام. من یک شرقیِ غربزده هستم.
گفتم شرقی ام. جا دارد همینجا اشاره کنم به شبِ عزیز یلدا یا چله. من شبِ یلدا را هم دوست میدارم. (کلن دقت کرده اید من چقد آدم دوست بِداری هستم؟؟) شبِ یلدا برتر از هزاران شب و هزاران روز است. فرشتگان در این شب به اُزُنِ خدا به زمین می آیند. در کنار انسان ها. بعد با آن جن و پری ها که بالاتر گفتم، روی هم میریزند و تری سایکل و اینها. کاری هم با آدم ها ندارند. الکی این شب را گنده کرده اند. ولی واقعا شبِ خوب و دوست داشتنی ای است. من امسال شبِ یلدا را کنارِ خانواد نبودم. حیف است آدم یک شبِ یلدا را کنارِ خانواده نباشد. من اما کنار دوستان بودم. دو سری از دوستان. در دو جای متفاوت. اول با هم اتاقی هایی که ازشان متنفرم در اتاقم؛ و بعد هم در اتاق یکی از دوستان، با دوستان هم کلاسی که بیشتر ازشان متنفرم. همانها که بوی آبِ منی میدهند. (رجوع کنید به پست های قبلی :) ) کلن شب تنفربرانگیزی بود. اما خوش گذشت. یکی از هنرهای من این است که از چیزهای بد، چیزهای خوب میسازم. هنرِ دیگرم هم این است که از چیزهای خوب، چیزهای بد میسازم. خیلی آدمِ خیلی بِسازی هستم. یک زمانی هم بدنبِسازی کار میکردم. که ولش کردم. خسته شدم چون. شبِ یلدا اما بد نبود. من در تنهایی، بخاطرِ دوری از خانواده اشک میریختم. اشکهایی از خون. اشک هایی از کون. اسهال شده بودم چون. گریه ام هم بخاطر دردِ دوری نبود. بخاطرِ درد شکمم بود که پیچ میخورد و اسهال شدیدی که داشتم. دروغ گفتم. همه ش دروغ بود. اصلا نه اسهال داشتم و نه گریه کردم. اما دلم برای خانواده ام تنگ شده. خیلی زیاد. خیرِ سرمان اینجا و در خانه اینترنت پرسرعت داریم. اما در حقیقت اینترنت عن سرعت داریم. نتوانستیم یک اسکایپی، وایبری چیزی بزنیم تصویری صحبت کنیم! گه در این اینترنت که فقط به درد دانلود میخورد. که البته دردِ خوبیست. دانلود اگر نباشد، من میمیرم. کلِ زندگیَم به دانلود میگذرد. یچه ها یک زمانی به من گفتند تو با دانلودهایت سرعت اینترنت خوابگاه را میخوری. بنده خداها نمیدانند که اصلا سرعت اینترنت خوابگاه قابل خوردن نیست. چون خیلی تلخ و بدمزه است. عینِ بادمجان!
فرجه ها شروع شده و من هنوز درس خواندن را شروع نکرده ام. عجب خری هستم انصافا! مانند من در دنیای لایتناهی پیدا نمیشود. یعنی آدمی که اینقد خر باشد. حالا خیلی مهم نیست. خودمان را درگیر نمیکنیم. همین است که است!!