امتحان عملیات درمانگاهی طیور داشتم امروز. دیشب خودم را نمودم و 2 3 صفحه درس خواندم. لامصب بسیار بسیار سخت است. امروز صبح هم قبل از امتحان کلی درس خواندم. استرس هم داشتم که چرا هرچی میخوانم هیچی یاد نمیگیرم. واقعا هیچی یادم نمیماند! تازه داشتم چیزهایی را میخواندم که خرداد امتحان داده و پاس کرده بودم. امتحانِ امروز شفاهی بود و استادش همه میگفتند سخت سوال میپرسد. من هم که گفتم، چیزی یاد نمیگرفتم. کلا چند وقتی است که خرفت شدهام و درس به هیچ وجه در مغزم فرو نمیرود. کلا چتمغز شدهام. (ادامه نوشته را بخوانید تا میزان چتمغزیِ من دستتان بیاید) در همان حال اسهال هم شده بودم. اسهال شدید. 2 3 ساعت صبر کردم تا نوبتم بشود و استاد بگوید بیا داخل. نشد. فشار زیاد شد. بدو بدو رفتم دسشویی تا زود برگردم. در دسشویی نشسته بودم که یکی از بچه ها زنگ زد. فهمیدم استاد مرا فرا خوانده. بُریدم و سریع زدم بیرون و دویدم سمت اتاق استاد. رفتم دیدم همه داخل هستند. 6 نفری امتحان میدادیم. استاد پرسید کجا بودی؟ چه باید میگفتم؟ باید جلوی همه میگفتم اسهال داشتم؟ اسهال سبز آبکی که نشانه نیوکاسل است؟ اسهال شکلاتی که مال کلی باسیلوز است؟ اسهال سفید رنگ که در گامبورو اتفاق می افتد؟ (اینها همه بخشی از درس بودند.) لبخند زدم. استاد یک سوال امتحانی پرسید. جوابِ چرت دادم. توضیحاتی داد و دوباره سوال را پرسید. این بار جوابِ درست دادم. 45 دقیقه معطل بودیم و استاد فقط زر میزد. بعد هم گفت تمام شد بروید! همین. آخر دیوث، این شد امتحان؟ درست است که نمره ام عالی میشود، اما قرار نبود اینقدر امتحان آبکی ای بگیری! حرص خوردم که چقدر به خودم فشار آوردم! مخصوصا سرِ اسهالی که داشتم. نمره ام خوب بود اما من شاکی بودم.
من آدمِ شاکی ای نیستم اما زیاد شاکی میشوم. سرِ کوچکترین مسائل شاکی میشوم. وقتی رفیقِ نزدیکم یک شوخی معمولی میکند و من را جلوی خاص و عام ضایع میکند -اتفاقی که منِ مازوخیست دوست دارم- باز هم شاکی میشوم. جدیدن آدمِ آشغالی شده ام. خیلی هم آشغال. آنقدر که بوی گند میدهم. یکی از هم اتاقیها یکبار میخواست مرا بگذارد دمِ در که رفتگرِ زحمتکش بیاید من را ببرد. یکبار هم مادر مرا درون شوتِ زباله قرار داد و شوتم کرد به سمت کوچه! البته ضربه اش دقیق نبود و من به تیرک خودم. اما داستان این نیست. داستان این است که مادرم اصلا فوتبالیستِ خوبی نیست. شوت هایش همه به چپ و راست میروند. من دوست دارم اگر قرار است شوت شوم، یک شوتِ مثمرِ ثمر بشوم!! شوتی که دروازهبان را عَنکف کند! راستش من خودم آدم خیلی شوتی هستم. هرکی من را ببیند این را میفهمد. گرچه خودم فکر میکنم آدمِ زرنگی هستم. اما سخت در اشتباهم. من خیلی احمقتر از این حرفها میباشم. همه مرا سرِ کار میگذارند. همه. همه غیر از 3 4 نفر. نمیدانم چرا؟ من که پسرِ خوبی هستم. من پسرِ راستگو و درست کاری هستم. یک سری کارهای اشتباه دارم، اما چه کسی منزه از گناه است؟ براستی چه کسی؟ من اما آدمِ ساده دل و بلکه ساده لوحی هستم. زود خر میشوم. بعد برای دوستانم بار جابهجا میکنم. البته پولش را میگیرم. چون رفقایم هستند باهاشان ارزان حساب میکنم. البته امروزه نیسان و وانت زیاد شده. بنابراین مشتریانم کم شدهاند. مشکلاتِ اقتصادی هم که... . من خودم هم کلی مشکلاتِ اقتصادی داشته با آنها دست و پنجه نرم میکنم. خوب عمل میکند. دکتر گفته برو روزی دو بار مشکل اقتصادی به دست و پنجه هایت بمال تا نرم شوند. آخر من سختیِ دست و پنجره دارم. پنجره هایم خیلی سخت باز میشوند. کلی هم سر و صدا میکنند. اما درم هیچ مشکلی ندارد. درم راحت باز میشود. ملت هم به همین خاطر راحت درِ من میگذارند. در من هم میگذارند. هم درِ من و هم در من. میدانستید یکی از کاربرد های من به عنوان کمد است؟ هست. یکی دیگر از کاربرد هایم هم چوب لباسی است. چوب لباسی، لباسی است که از چوب ساخته شده است. من یک عدد لباسم که در سرما و گرما از مردم محافظت میکنم. من ناجیِ مردم شهر خود میباشم. همهی مردمِ شهر به من افتخار کرده و من را مفتخر میکنند. یکی از کارهای من کمک به فقراست. من فقرا را دوست میدارم. فقرا جمعِ مکسرِ رفقا است. من هم کمک های مادی و هم معنوی میکنم. معنوی یعنی معنایی. معنایی یعنی برادرِ نعنایی. اینها دو برادر هستند که در یک خانواده زندگی کرده و از یک پدر و یک مادرِ مشترک تغذیه میکنند. نعنایی خیلی پرطرفدارتر است. البته من شخصا اُربیتِ اکالیپتوس را بیشتر دوست دارم. وقتی صبح خواب بیدار میشوی و هیچی نخوردهای و دهانت بوی گه میدهد، یک دانه اربیت اکالیپتوس می اندازی بالا و تمام. دهانت دیگر بوی گه نمیدهد. راستش کاربرد آدامس اکالیپتوسِ اربیت یک چیزی است در مایه های سیفونِ دستشویی. حتی خیلی هم بهتر. آخر سیفون را که میکشی، هنوز بوی گه در دستشویی هست و باید فن کلی کار کند تا بوی گه برود، اما اربیتِ اکالیپتوس تمام این کارها را تنهایی انجام میدهد. تازه صدا هم ندارد. کارخانه اربیت در آخرین فناوریِ خود، نوعی فیلترِ عایق روی آدامس نصب کرده تا صدایش را کاهش دهد. این هم یعنی آخرِ تکنولوژی. شرکتِ اربیت، در زمینه تکنولوژی حرفِ اول را میزند. حتی بالاتر از گوگل و گوگل پلاس و گوگل ترَنسلیت. میگویند شرکتِ گوگل به تازگی یک گوشیِ تلفن همراه اختراع کرده که با آدم حرف میزند. آنقدر که خوشگل و مامانی و گوگوری مگوری است. با لبهایت بازی میکند. من خودم فنِ گوگل ام. اما خدا یکی، دکتر بازرگان هم یکی!!!!!
من آدمِ شاکی ای نیستم اما زیاد شاکی میشوم. سرِ کوچکترین مسائل شاکی میشوم. وقتی رفیقِ نزدیکم یک شوخی معمولی میکند و من را جلوی خاص و عام ضایع میکند -اتفاقی که منِ مازوخیست دوست دارم- باز هم شاکی میشوم. جدیدن آدمِ آشغالی شده ام. خیلی هم آشغال. آنقدر که بوی گند میدهم. یکی از هم اتاقیها یکبار میخواست مرا بگذارد دمِ در که رفتگرِ زحمتکش بیاید من را ببرد. یکبار هم مادر مرا درون شوتِ زباله قرار داد و شوتم کرد به سمت کوچه! البته ضربه اش دقیق نبود و من به تیرک خودم. اما داستان این نیست. داستان این است که مادرم اصلا فوتبالیستِ خوبی نیست. شوت هایش همه به چپ و راست میروند. من دوست دارم اگر قرار است شوت شوم، یک شوتِ مثمرِ ثمر بشوم!! شوتی که دروازهبان را عَنکف کند! راستش من خودم آدم خیلی شوتی هستم. هرکی من را ببیند این را میفهمد. گرچه خودم فکر میکنم آدمِ زرنگی هستم. اما سخت در اشتباهم. من خیلی احمقتر از این حرفها میباشم. همه مرا سرِ کار میگذارند. همه. همه غیر از 3 4 نفر. نمیدانم چرا؟ من که پسرِ خوبی هستم. من پسرِ راستگو و درست کاری هستم. یک سری کارهای اشتباه دارم، اما چه کسی منزه از گناه است؟ براستی چه کسی؟ من اما آدمِ ساده دل و بلکه ساده لوحی هستم. زود خر میشوم. بعد برای دوستانم بار جابهجا میکنم. البته پولش را میگیرم. چون رفقایم هستند باهاشان ارزان حساب میکنم. البته امروزه نیسان و وانت زیاد شده. بنابراین مشتریانم کم شدهاند. مشکلاتِ اقتصادی هم که... . من خودم هم کلی مشکلاتِ اقتصادی داشته با آنها دست و پنجه نرم میکنم. خوب عمل میکند. دکتر گفته برو روزی دو بار مشکل اقتصادی به دست و پنجه هایت بمال تا نرم شوند. آخر من سختیِ دست و پنجره دارم. پنجره هایم خیلی سخت باز میشوند. کلی هم سر و صدا میکنند. اما درم هیچ مشکلی ندارد. درم راحت باز میشود. ملت هم به همین خاطر راحت درِ من میگذارند. در من هم میگذارند. هم درِ من و هم در من. میدانستید یکی از کاربرد های من به عنوان کمد است؟ هست. یکی دیگر از کاربرد هایم هم چوب لباسی است. چوب لباسی، لباسی است که از چوب ساخته شده است. من یک عدد لباسم که در سرما و گرما از مردم محافظت میکنم. من ناجیِ مردم شهر خود میباشم. همهی مردمِ شهر به من افتخار کرده و من را مفتخر میکنند. یکی از کارهای من کمک به فقراست. من فقرا را دوست میدارم. فقرا جمعِ مکسرِ رفقا است. من هم کمک های مادی و هم معنوی میکنم. معنوی یعنی معنایی. معنایی یعنی برادرِ نعنایی. اینها دو برادر هستند که در یک خانواده زندگی کرده و از یک پدر و یک مادرِ مشترک تغذیه میکنند. نعنایی خیلی پرطرفدارتر است. البته من شخصا اُربیتِ اکالیپتوس را بیشتر دوست دارم. وقتی صبح خواب بیدار میشوی و هیچی نخوردهای و دهانت بوی گه میدهد، یک دانه اربیت اکالیپتوس می اندازی بالا و تمام. دهانت دیگر بوی گه نمیدهد. راستش کاربرد آدامس اکالیپتوسِ اربیت یک چیزی است در مایه های سیفونِ دستشویی. حتی خیلی هم بهتر. آخر سیفون را که میکشی، هنوز بوی گه در دستشویی هست و باید فن کلی کار کند تا بوی گه برود، اما اربیتِ اکالیپتوس تمام این کارها را تنهایی انجام میدهد. تازه صدا هم ندارد. کارخانه اربیت در آخرین فناوریِ خود، نوعی فیلترِ عایق روی آدامس نصب کرده تا صدایش را کاهش دهد. این هم یعنی آخرِ تکنولوژی. شرکتِ اربیت، در زمینه تکنولوژی حرفِ اول را میزند. حتی بالاتر از گوگل و گوگل پلاس و گوگل ترَنسلیت. میگویند شرکتِ گوگل به تازگی یک گوشیِ تلفن همراه اختراع کرده که با آدم حرف میزند. آنقدر که خوشگل و مامانی و گوگوری مگوری است. با لبهایت بازی میکند. من خودم فنِ گوگل ام. اما خدا یکی، دکتر بازرگان هم یکی!!!!!