۱۳۹۳ فروردین ۳۰, شنبه

موارد نقضِ پیمانِ آتلانتیکِ شمالی را نام ببرید.

یادم نمی آید که در اینجا به این نکته مهم اشاره کرده باشم که هروقت میخواهم اینجا پست بگذارم -البته نه هروقتِ هروقت؛ هروقتِ بعضی وقت ها-  احساس نیاز به رفع قضای حاجت میکنم. معمولا اواسطِ نگارشِ پست ها. بعد هنگامی که در توالت هستم، فکر میکنم که چه چیزی در ادامه پست بنویسم. یعنی خیلی از حرفهایم در توالت هنگام ریدن به ذهنم میرسد. جانم؟ از چیزهایی که مینویس معلوم بود؟ ها ها ها. مرسی! اینها را نگفته بودم. گفته بودم؟ فکر نمیکنم. به هرحال نکته ای بود که احساس میکردم گفتنش لازم است. اغلب اوقات هم آبکی است کارم. یعنی شماره دویِ آبکی. اینبار اما فکر نمیکنم آبکی باشد. یبوستی چیزی درکار است به گمانم. یعنی حسم این را بهم میگوید. حس میکنم در انتهای روده بزرگم که منتهی میشود به مخرجم، یک سری عنِ سفت ایستاده اند در صف و منتظرند تا دروازه باز شود. اما خب یکم سخت است. چون وقتی سفت باشند، سخت میتوان به آنها شکل داد و به مخرج فشار آمده و درد دارد. یعنی آدم هنگام دفع مدفوع، احساس درد در ناحیه مخرجِ خود میکند. که حتی دیده شده است به پارگی هم منجر شده. اما پیامدِ نرمالش بواسیر است. و بواسیر جزوِ بدترین دردهاست. نصیبِ گرگِ بیایان نشود الهی...
از عن و اینها میگذریم، میرسیم به بحث پایان نامه. میخواهم بارِ علمیِ وبلاگ را ببرم بالا. میخواهم یکم درباره پایان نامه ام توضیح بدهم برایتان. چون شما نیاز دارید بدانید که پایان نامه ام از چه قرار است. پایان نامه ام از قرار خوبی نیست. قرار خوب، قرارِ عاشقانه است. این قراری که پایان نامه من در آن قرار دارد، از قرارنامه کمپ دیوید هم بدتر است. کمپ دیوید میدانید چیست؟ قرار نامه ایست بد. گوگل کنید. قرارنامه آتلانتیکِ شمالی یا ناتو را هم اگر نمیدانید چیست، گوگل کنید تا بفهمید. در آینده بدردتان خواهد خورد. زیرا پیمان آتلانیک شمالی یا ناتو خیلی پیمان مهمی است. و اثر تاثیرگذاری بر جهان پیرامون ما میگذارد. اگر بدانید که پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو چیست، میفهمید که ربطی به اینکه میگویند طرف آدمِ ناتویی است ندارد. و پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو چیزِ دیگری است. من بیشتر از این درباره پیمان آتلانتیک شمالی یا ناتو توضیح نمیدهم. برمیگردیم سر پایان نامه ام.
فکر کنم گفته بودم که موضوع پایان نامه را عوض کرده ام. و آن اولی که بیخود بود را بیخیال شدم. با همان استاد پایان نامه برداشته ام با موضوع "تعیین سنسیتیویتی و اسپسیفیتیِ رادیولوژیِ فرکچرهای جمجه ی کارنیورسها با استفاده از تری دی سی تی اسکن". ها ها. خایه کردید؟ قالب تهی کردید؟ ها ها. من چقدر خفن هستم؟ خیلی زیاد. من آدمِ خیلی خفنی هستم. اما نیامده ام بگویم که چقدر خفن هستم. داستان این است که موضوع را استاد 3 هفته قبل از عید به من داد و زمانی که تعیین کرد برای لتریچر ریویو یا همان بررسی مقالات علمی با همین موضوع، 3 هفته بود. خب الان 4 هفته هم از عید گذشته. خدا وکیلی شما اگر جای این استاد بودید، چه میکردید؟ خودم بودم کونِ طرف را -که خودم باشم- از شانزده ناحیه جر میدادم. اما استادم مهربانتر از این حرفهاست. اما چه شد که هنوز گهی نخورده ام: حقیقتش یک گهِ کوچکی هم خورده ام. رفتم و یکم سرچ زدم و چند تا مقاله پیدا کردم. اما نتوانستم چیزی بخوانم. زیرا نفهمیدم چطور باید مقاله یا ابسترکتش را دانلود کنم. خب آدمی که علمی ترین حرکتِ کلِ 6 سالِ دانشجویی اش کنفرانسی با موضوعِ خیارشور باشد -لال شوم اگر دروغ بگویم. واقعا کنفرانسی داشتم با موضوع خیارشور. که داشتانش مفصل است- ازین بیشتر هم ازش انتظار نمیرود. خواهش میکنم انتظاراتتان را از من پایین بیاورید. از نردبان پایین نیاورد. من عملکردِ بهتری دارم. من دوستِ خوبِ شما هستم. زیبا و جادار و مطمئن هم هستم. انتظاراتتان را پایین بیاورید دیگر نامردها! همین انتظارات نا به جا است که انسانها را به خودکشی سوق میدهد. من اگر خودکشی کردم، عاملش همین انتظارات نا به جای اطرافیان است. همه از من انتظار دارند که نوبل دامپزشکی را ببرم. حالا نوبل هم نشد اسکاری، گلدن گلوبی، لوکارنویی چیزی. میفهمید چه میکشم؟ فشارِ روی من را میبینید؟
اینکه کی میخواهم این کارها را انجام بدهم، نمیدانم. هیچ ایده ای هم ندارم. روز به روز هم از استرسم برای این موضوع کاسته شده میشود. وقتی حسش نیست، خب نیست دیگر.
پست خیلی جدی شد. شاید به دلیل محتوای علمی پست باشد. بلاخره نویسنده این وبلاگ قرار است به زودی نوبل دامپزشکی ببرد.
پ.ن. وان ریپابلیک گوش دهید که غوغا است. غوغا...