۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه

من میخندم، شما هم بخندید.

پستی و بلندی، بگیر و نگیر و نمودارِ سینوسی همیشه هست. فقط مالِ ما یکم پستیهایش 12 برابر بلندیهایش است. پستیهایش زیاد است. زیادتر است. خیلی زیادتر. هی در چاه و چاله می افتد وضعِ دور و برمان. می پرسید چه شده؟ هیچ چیزی نشده. نه نه اینکه فکر کنید خب چیزی نشده پس خوب است، این چیزی نشده اصلا خوب نیست. خیلی هم بد است. باید تا الان یک چیزی می شد. خبر داشتید دارم برای پایان نامه ام فعالیت می کنم؟ فعالیتم چند وقت است قطع شده. خودم هم نمی دانم چرا. الان افتاده ام دوباره در همان سکون و در کون! -در کون کسره ندارد. ر در در صامت است. یعنی داخلِ کون- دوباره افتاده ام در وضعیت هیچ گهی نخوردن. نمودارِ وضعِ زندگیمان الان باز شده یک خطِ صاف. نه یک خطِ صافِ صاف در جای صاف. یک خطِ صاف در قعر یک گودال. نه، در قعر یک گه‌دال! بعله گه‌دال بهتر است. گه‌دال جایی است که در آن داله، داله، گه می ریزند و انباشته می کنند برای روزِ مبادا. برای اینکه در هنگامِ سرما و خطرات، از آنها محافظت نماید. حالا گهی که دست و پا ندارد و شال و کلاه ندارد، چگونه می تواند از دیگران مراقبت کند اللهُ اعلم! ما نم دانیم و خایه مالی اش هم به ما نیامده. ما فقط در آن گه‌دال زندگی می کنیم.
خرداد شروع شده و من هنوز حتی شروع به نوشتن پروپوزال هم نکرده ام. یکی نیست بگوید، خب چت مغز، اگر یک درصد پروپوزالت تصویب نشود، چه گهی میخواهی بخوری؟ نمی دانم (باور بفرمایید نمی دانم) چرا اینجوری شده. چرا اصلا جلو نمی رود هیچ چیزی! قدم از قدم آفرین نمی توانم بردارم. آیا مشکل از من است؟ آیا مشکل از دیگریست؟ آیا مشکل از کیهان و جهان هستی است؟ ؟ ؟ ؟
بگذارید یک ماجرای خنده دار تعریف کنم برایتان. به یکی از دوستانم که دوستِ آن خانم دکترِ رزیدنتی که قرار بود مرا کمک کند بود، گفتم که از آن خانم دکتر اجازه بگیرد که شماره اش را به من بدهد که بتوانم راحت تر در تماس با ایشان باشم هماهنگ کنم که کی بیمارستان بروم و ... . اس داده بود به آن خانم دکتر که اجازه هست شماره ات را به فلانی بدهم؟ خانم دکتر جوابی نداده بود.  گفتم ممکن است نخواهد شماره اش را داشته باشم. رفیقم گفت نه بابا. اصلا جوابِ اسِ من را نداد. بعد رفیقم حدس زد احتمالا سرش شلوغ بوده و جواب نداده. گفتم احتمالا همینطور است. چون آنطور دختری به نظر نمی رسد. آنطور دختری که دوست نداشته باشد یک پسرِ نامحرم شماره اش را داشته باشد و اینها. گفتم تو بهتر از من میشناسی اش. چند روز بعد در بیمارستان دیدمش. گفتم  خانم دکتر من فلان روز می آیم و فلان و بهمان. گفت باشد. گفتم بیسار. گفت باشد. تو هم فلان. گفتم چشم چشم. گفتم بهمان؟ گفت فلان و بیسار. خلاصه نمی خواهم سرتان را درد بیاورم. آخرش گفتم راستی خانم دکتر من میتوانم شماره تان را داشته باشم که بتوانم قبلش هماهنگ کنم؟ صرفا برای کار پایان نامه؟ داشتم گوشی ام را از جیبم در می آوردم که وسطِ راهِ در آوردنِ گوشی، یک جورِ خیلی قشنگی که بهم برنخورَد جوابم را داد. خداوکیلی نمره 20 هم کَمَش است. سوالم را ربط داد به اینکه باید با استاد هماهنگ کنی و یهو بحثِ شماره پیچیده شد. و اینجانب در دَم خفه گشتم! ضمنِ تحسینِ مجدد ایشان بخاطر جوابِ محیر العقولی که در لحظه از مخیله شان درآوردند و در صورت بنده کوبیدند، از همین تریون اعلام می کنم که به خدایِ احد و واحد فقط و فقط برای کارِ پایان نامه می خواستم شماره اش را. درست است از چهره و مدلِ ایشان خوشم می آید، اما به خدا آخرین باری که به ایشان به صورت آنطوری فکر کردم، ماهِ اولِ سالِ اول بود. که میکند 6 سالِ پیش. بعدش فهمیدم با دکتر فرزاد با هم هستند و من کاری به کارِشان نداشتم. اما واقعا چرا اینطور رفتار کردند، درحالی که خیلی از دخترهای مذهبی دانشکده خیلی راحت شماره شان را می دهند؟ ایشان که اصلا مذهبی هم نیستند. واقعا در مورد من چه فکری کردند؟ اصلا با یک شماره مگر چکاری میتوان کرد؟ آن هم من که اینقدر تابلو همیشه جلوی چشمشان هستم... آیا اینطور؟ آیا اینگونه؟ آیا اصلا بدین صورت؟ ؟ ؟ ؟
حالا الله وکیلی این مسئله ی شماره به هیچ وجه مسئله مهمی نیست. فقط کارِ من سخت تر می شود با این اوصاف. ولی خب هنوز هم ایشان را برای آن پاسخِ عجیب و غریبشان تحسین میکنم. مُحَسِنِ شان هستم. مَحُسِن حَسان بگو! دمش هم گرم. لازم بود بریند یک جور خوبی بهم. احساس نیاز به گه می کردم همچی یک کمی.