۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

کف دستشویی اَوِه در زیر بغل تو

کلیه موجودات و وجوداتِ جهان بر دو نوع هستند: نوع تنگ و نوع گشاد. مثلا من یک شلوارک دارم که گشاد است. یک شورت هم دارم که تنگ است. من آدم هستم. من یک موجود هستم. میدانم که تنگ نیستم. پس یک گزینه باقی میماند. من احتمالا گشاد هستم. من دوست دارم کاری انجام ندهم. یا دوست ندارم کاری انجام دهم.هر کاری. از جمله رفتن به "کارآموزی"! نه اینکه بخواهم بپیچانم، نه! چون میدانید که، من آدم خیلی بپیچانی نیستم. گرچه اینطور به نظر میرسد. اما حقیقت جز این است. حقیقت این است که من گشاد هستم. من آدم خیلی گشادی ای هستم! گشادی را دوست میدارم. گشادی هم مرا دوست میدارد. من و گشادی خیلی به هم می آییم. این موضوع دیگر مثل روز روشن است که گشاد بودن چیز بدی نیست. گشادی همانقدر بد است که تنگ بودن. اینها همه آفریده های خدا هستند و از روی حکمت خدا آفریده شده اند. پس همه خوب هستند و نعمت باری حق تعالی! اصلا گشادی و تنگی برکت خدا هستند. باید به همه آنها احترام گذاشت.
شانس چیز بدی است. چون من ندارمش. به عبارت دیگر، دستم به آن نمیرسد، پس باید بگویم بو میدهد. شانس بو میدهد. بوی عن میدهد. من از شانس و بوی گند آن متنفرم. شانس بوی گه میدهد. شانس بوی شاش میدهد. بوی استفراغ میدهد. بوی اسهال کلی باسیلوزی میدهد. بوی زیر بغل آدمی میدهد که 13 ماه تمام، از صبح خروس خون تا بوق سگ زیر آفتاب عالم تاب بیل زده باشد و لباسش را هم عوض نکرده باشد. من آدم خیلی از شانس متنفری هستم. همیشه خدا از شانس متنفر بودم. از بچگی. این را گفتم که فکر نکنید من دوست دارم شانس داشته باشم و ندارم، من خودم دوست ندارم شانس داشته باشم و ندارم. به آدم هایی که شانس را دوست ندارند، میگویند بدشانس. زیرا از شانس بدشان می آید. پس من هم آدم بد شانسی هستم.
عقل را مطمئنا میدانید چیست. موهبتیست خدادادی. بعضی ها فکر میکنند آن را دارند، بعضی ها هم میدانند آن را ندارند. دسته دیگری هم نداریم. یعنی در دنیا آدمی که عقل داشته باشد در واقع وجود ندارد. وجود خارجی ندارد. شاید وجود داخلی داشته باشد، اما وجود خارجی ندارد. فقط در افسانه ها و اسطوره ها یکسری آدم عقل دار پیدا میشوند. که همانها هم توسط یک سری آدم عقل ندار ساخته و پرداخته شده اند. مشخص است که الان باید بگویم من در کدام دسته ام. باز هم مشخص است که در کدام دسته ام. من در دسته دومم. خودم میدانم آدم کرِیزی ای هستم. من آدم دانایی هستم. در واقع سقراط که گفته "داناترین فرد کسی ست که میداند نمیداند" مثالش من هستم. من آدم خیلی دانایی هستم. خودم میدانم که در واقع چقدر نمیدانم. اما من پا را فراتر گذاشته ام. میدانم که خل هستم. به واقع اسکول هستم. پس من خدای عاقل های دنیا هستم که به این درجه از دانستن رسیده ام. من یک خل به تمام معنا هستم.
ب اینها را که گفتم، بخاطر داشته باشید. حالاحالاها (همیشه از این ترکیب خوشم می آمده!) کار داریم با اینها. چون همه اینها من هستم و من همه اینها هستم. هر چرتی که اینجا مینویسم، ربطی پیدا میکند به همین ویژگی ها. البته سایر ویژگی هایم را هم به مرور زمان و به موقعش خواهم گفت.
خب خب خب. امروز رفته بودم برای کارآموزی. اول رفتم شبکه و بعد از آنجا به خواست خودم رفتم بیمارستان بخش خصوصی. دیروز رفته بودم مرکز استان، که نامه ای را که از دانشکده آن خانم مهربان سری قبل (خانم نوروزی احتمالی) برایم فکس کرده بود را امضا کنند، سپس نامه بدهند که بیاورم شبکه شهرستان، که بعد نامه بدهند که ببرم بیمارستان بخش خصوصی. قرار بود کلش را بپیچان بپیچان کنم. اما نشد! سگ توش! نشد! چرا؟ به دلایلی، از جمله سه ویژگی که بالا گفتم. دوست دارم از اول و با جزئیات کامل تعریف کنم. ولی الان طولانی میشود. میخواهم داستان دیروز، امروز، و فردا که قرار است بروم کارآموزی را تعریف کنم. به علاوه ماجراهای دو ماه قبل تا الان که اصلا چه شد داستان بدین منوال پیش رفت. فردا شب، می آیم و کامل همه چیز را میگویم! پس فعلا بمانید در کف! کف دستشوی اَوِه! 
آگهی بازگانی: با کف دستشویی اَوِه، بوی اسهال کلی باسیلوزی خود را از دستان خود پاک کنید.
آگهی بازرگانی 2: زیر بغلتان را با کف دسشتویی اَوِه بشویید تا زیر بغلتان کمتر بوی زیر بغل بدهد.